۲۵.۱۱.۸۸

مبحث نهم

در اين روايت عباد بن صهيب از امام صادق(ع) جواز نظر به چند دسته را نقل مى‌كند، كه علت آن اين است: «لانّهن إذا نهين لاينتهين».

سند اين روايت را مرحوم آقاى حكيم گمان كرده‌اند كه ضعيف است؛ چون صاحب جواهر، از آن به خبر عبّاد بن صهيب تعبير كرده است.

اين مطلب نادرست است و از عدم مراجعه به كتب رجال ناشى شده است.

مرحوم آقاى خوئى و صاحب قاموس الرجال ـ كه هر دو كتاب رجالى هم نوشته‌اند ـ در اين مسأله تعابيرى آورده‌اند كه شايسته نيست.

در تقريرات بحث آقاى خويى، روايت را صحيحه دانسته‌اند، ولى در معجم الرجال فرموده‌اند: «لا اشكال فى وثاقة عباد بن صهيب بشهادة النجاشى و على بن ابراهيم فى تفسيره، و كذا لا اشكال فى كونه عامياً بشهادة الشيخ والكشى» (و كذا البرقى، الاستاذ مدظله)، كه بين دو عبارت يك نحو تنافى ديده مى‌شود.

يك نكته جزئى در اينجا اين است كه وثاقت رجال تفسير على بن ابراهيم به طور عام مطلب صحيحى نيست و ما مفصلاً درباره آن بحث كرده‌ايم و دليل وثاقت او تنها توثيق نجاشى است.

صاحب قاموس الرجال هم در اينجا مى‌گويد: «بعد شهادة الاخبار بعاميته و بترّيته يكون قول النجاشى فيه: «ثقة» الظاهر فى اماميته ساقطاً» [قاموس الرجال، ج 5، ص 649]

صاحب قاموس الرجال به اين روايات كه در رجال كشى در ذيل عنوان «عباد بن صهيب» وارد شده نظر دارد:

بسنده عن ابن سنان قال سمعت ابا عبدالله(ع) يقول: بينا أنا فى الطواف اذا رجل يجذب ثوبى، فالتفتّ فاذا عبّاد البصرى، قال يا جعفر بن محمد تلبس مثل هذا الثوب و أنت فى الموضع الّذى أنت فيه مِن علىّ(ع) قال، قلت: ويلك هذا ثوب قوهى اشتريته بدينار و كسر، و كان على(ع) فى زمان يستقيم له ما ليس فيه، ولو لبست مثل ذلك اللباس فى زماننا لقال الناس هذا مراء مثل عبّاد. قال نصر: عبّاد بترى [رجال كشي، ص 391]

از روايت بر مى‌آيد كه عباد آدم جسور و بى‌حيائى بوده كه حضرت را محاكمه مى‌كرده است و اين با امامى بودن وى سازگار نيست.

ولى تمسك به اين روايت عجيب است، چون ما دو نفر به نام عباد البصرى داريم: يكى عباد بن كثير بصرى است كه سنى است. و ديگرى عباد بن صهيب كه محل كلام است و در اينجا هر چند عنوان رجال كشى، عباد بن صهيب است، ولى در متن آن عبّاد البصرى تعبير كرده است.

از برخى نسخ هم عبّاد بن بكير نقل شده كه ظاهراً تصحيف عباد بن كثير است.

همين روايت را كلينى با لفظ عباد بن كثير البصرى نقل كرده است، [كافى، ج 6، ص 443، ح 9. اين روايت بار ديگر در كافى با سند ديگر آمده كه در آنجا نيز تعبير «عباد بن كثير البصرى» آمده است.] در رجال كشى هم پس از اين روايت، روايت ديگرى در ذيل همان عنوان عباد بن صهيب آمده با اين متن:

دخل عبّاد بن كثير البصرى على أبى عبدالله(ع) و عليه ثياب شهرة غلاظ فقال: يا عبّاد ما هذه الثياب. [رجال الكشى، ص 392]

حال چرا كشى عنوان عباد بن صهيب را ذكر كرده است؟ يا به جهت اين كه گمان كرده عباد بن صهيب عامى است (در صفحه قبل نوشته: عباد بن صهيب عامى) سبق قلم شده و عباد بن صهيب عنوان كرده يا شيخ طوسى در اختيار رجال
كشى اين اشتباه را كرده‌اند يا اشتباه از نسّاخ اصل رجال كشى يا نسّاخ اختيار شيخ طوسى از رجال كشى مى‌باشد. همه اين احتمالات وجود دارد، و به هر حال احتمال قوى اين است كه اين روايت مربوط به عباد بن كثير باشد. [مؤيد فرمايش استاد مدظلّه آن است كه عبّاد بن كثير در كتب عامه به عنوان متعبد و زاهد شناخته شده است: «عباد بن كثير يذكر بزهد و تقشف و عبادة» و اين امر در باره عباد بن صهيب در منبعى ذكر نشده است (تهذيب الكمال، ج 14، ص 145و نيز حاشيه ص 148 به نقل از أبى زرعة و ص 149 به نقل از يعقوب بن سفيان در المعرفة و التاريخ، ج 3، ص 140. در روايت كافى، ج 1، ص 400، نيز عبّاد بن كثير به عابد اهل البصرة توصيف شده كه از جهاتى به روايت مورد بحث شبيه است.]

صاحب قاموس الرجال خود فرموده‌اند كه شايد اختلاف بين كلينى و كشى از اختلاف در تعيين مراد از عباد بصرى ناشى شده باشد، كلينى آن را ابن كثير دانسته و كشى ابن صهيب، بلكه ممكن است مدرك اصل رجال كشى و رجال شيخ
و برقى هم بر عامى بودن وى همين روايت باشد كه اشتباهاً بر عباد بن صهيب تطبيق شده است.

بنابراين با وجود اين احتمال چگونه مى‌توان ظاهر كلام نجاشى در امامى بودن عباد بن صهيب را تخطئه كرد؟ بنابراين وقتى احتمال مى‌رود كه نسبت وى به عامى بودن مبنى بر اجتهاد علماء بوده كه نادرست است، ديگر ظاهر كلام نجاشى معارض ندارد.

با اين حال امامى بودن عبّاد بن صهيب هم مسلّم نيست، هر چند پاره‌اى مؤيّدات بر آن وجود دارد، همچون روايتى كه در تأويل آلايات وارد شده كه ملكى به نام محمود بر پيامبر نازل شده كه در ميان دو شانه وى نوشته شده بود: «لا اله الاّ الله، محمّد رسول الله، على الصديق الاكبر» [تأويل الآيات، تفسير آيه 19 از سوره حديد، ص 639 (چاپ جامعه مدرسين)] اين تعبير هم كه يك نحو ردّى بر صديق بودن ابوبكر است، مؤيّد عامى نبودن وى است. به هر حال روايت يا موثقه است يا صحيحه.

بررسى راه‌هاى ديگر براي اثبات وثاقت عباد بن صهيب

آقاى حكيم از راه ديگر خواسته‌اند سند را تصحيح كنند. آن راه اين است كه اين روايت را احمد بن محمد بن عيسى از حسن بن محبوب از عباد بن صهيب نقل مى‌كند. و چون احمد بن محمد بن عيسى، برقى را به جهت روايت از ضعفاء از قم بيرون كرد، بنابراين به عقيده احمد بن محمد بن عيسى، حسن بن محبوب از ضعفاء روايت نمى‌كند.

راه ديگر اين است كه حسن بن محبوب از اصحاب اجماع مى‌باشد و مشايخ اصحاب اجماع ثقات هستند و يا لااقل روايات اصحابِ اجماع معتبر است.

ولى هر دو راه ناتمام است.

امّا راه اوّل: هر چند مشهور است كه احمد بن محمد بن عيسى، برقى را به خاطر روايت از ضعفاء از قم بيرون كرد، ولى اين مطلب صحيح نيست، و از بدفهمى عبارت ابن غضائرى در ترجمه برقى ناشى شده است.

ابن غضائرى مى‌گويد: «طعن القميون عليه، و ليس الطعن فيه، انّما الطعن فى من يروى عنه، انّه كان لايبالى عمن أخذ على طريقة اهل الاخبار، و كان احمد بن محمد بن عيسى ابعده عن قم، ثم اعاده اليها و اعتذر اليه» [خلاصه علامه، ص 63؛ رجال ابن داود، ص 421. در توضيح كلام استاد مد ظله بايد دانست كه ظاهر عبارت ابن غضائرى اين است كه قميان (كه احمد بن محمد بن عيسى را قطعاً شامل مى‌گردد) در خود برقى طعن كرده‌اند و ابن غضائرى در مقام دفاع، طعن را متوجه مشايخ وى مى‌داند، پس جمله «وليس الطعن فيه ... على طريقة اهل الاخبار» جمله معترضه است «و كان احمد بن محمد بن عيسى ...» به اصل مطلب باز مى‌گردد.]

برخى گمان كرده‌اند كه «و كان احمد بن محمد بن عيسى ابعده عن قم» به جهت «فانه كان لايبالى ...» بوده است، در حالى كه اينها به هم ربطى ندارد، بلكه علت اخراج برقى از قم اتهام غلو بوده است؛ چون در روايات وى، مضامينى ديده‌اند كه آن را غلو دانسته‌اند و خودش را هم غالى خيال كرده‌اند و به جهت حساس بودن مسأله او را اخراج كرده‌اند.

بنابراين ما دليلى نداريم كه احمد بن محمد بن عيسى تنها از ثقات روايت مى‌كند و اصلاً از هيچ راوى ضعيفى روايت نكرده است.

پس از اين طريق نمى‌توان وثاقت عباد بن صهيب را ثابت كرد.

راه دوم نيز مبتنى بر قبول وثاقت مشايخ اصحاب اجماع يا اعتبار روايات آنها است كه ما آن را قبول نداريم و تنها وثاقت مشايخ ابن أبى عمير و صفوان و بزنطى را پذيرفته‌ايم.

0 نظرات:

ارسال یک نظر