۲۶.۱۱.۸۸

مبحث يازدهم

روايت سعد الاسكاف

محمد بن يحيى عن أحمد بن محمد عن على بن الحكم عن سيف بن عميرة عن سعدالاسكاف عن أبى جعفر(ع) قال: استقبل شاب من الانصار امرأة بالمدينة و كان النساء يتقنعن خلف آذانهنّ، فنظر اليها و هى مقبلة، فلمّا جازت نظر اليها و دخل فى زقاق ـ قد سمّاه لبنى فلان ـ فجعل ينظر خلفها و اعترض وجهه عظم فى الحائط أو زجاجة فشق وجهه، فلمّا
مضت المرأة نظر، فاذا الدماء تسيل على صدره و ثوبه فقال: والله لآتين رسول الله(ص) و لاخبرنه. قال فاتاه فلمّا رآه رسول الله(ص) قال له ما هذا؟ فأخبره فهبط جبرئيل(ع) بهذه الآية: قل للمؤمنين يغضوا من ابصارهم و يحفظوا فروجهم ذلك أزكى لهم ان الله خبير بما يصنعون. [كافى، ج 5، ص 521، ح 5؛ وسائل، ج 20، ص 192، ح 25398، باب 104 از ابواب مقدمات النكاح، ح 4؛ جامع الاحاديث، ج 20، ص 276، ح 892، باب اول از ابواب جملة من احكام الرجال و النساء والاجانب، ح 1]

حالات سعد اسكاف

1. ترجمه احوال

سعد اسكاف همان سعد بن طريف است كه نجاشى در باره وى مى‌نويسد: «سعد بن طريف الحنظلى مولاهم الاسكاف، كوفى يعرف و ينكر، روى عن الاصبغ بن نباته، و روى عن أبى جعفر(ع) و أبى عبدالله(ع) و كان قاضياً. [رجال نجاشى، ص 178]

ابن غضائرى در باره او گفته است: ضعيف. [خلاصه علامه حلى، ص 353؛ و نيز رجال ابن داود، ص 456]

در رجال كشى آمده است: قال حمدوية: سعد الاسكاف و سعد الحقاف و سعد بن طريف، واحد. قال نصر: و قد أدرك على بن الحسين. قال حمدويه: و كان ناووسيا و قد (وقف خ. ل) على أبى عبدالله(ع). [رجال كشى، ص 215]

نسخه صحيح بنابر اظهر در اينجا نسخه «وقف» مى‌باشد، و عبارت «وقف على أبى عبدالله(ع)» تفسير ناووسيه مى‌باشد. ناووسيه هم از فِرق واقفه مى‌باشند، ولى نه واقفه معروف كه «الواقفة على الكاظم(ع)» مى‌باشند، بلكه ناووسيه «الواقفه على الصادق(ع)» مى‌باشند و معتقدند كه امام آخر، امام صادق(ع) بوده و آن حضرت فوت نكرده و از نظر غايب است. [در فِرق شيعه نوبختى، ص 66 و 67 مى‌خوانيم: فلمّا توفى أبو عبدالله جعفر بن محمد(ع) افترقت شيعته ... ففرقة منها قالت إنّ جعفر بن محمد حى لم يمت و لايموت حتى يظهر و يلى امر الناس و أنه هو المهدى ... و هذه الفرقة تسمى الناووسية.]

از سوى ديگر شيخ طوسى در باره وى مى‌گويد: «صحيح الحديث». [رجال طوسى، باب اصحاب على بن الحسين(ع)، باب السين، رقم 17]

2. جمع‌بندى كلمات ائمه رجال

از ملاحظه مجموع كلمات ائمه رجال چنين مى‌توان گفت كه ابن غضائرى [البته كتاب موجود از ابن غضائرى معروف (احمد بن الحسين) مى‌باشد ـ كما هو الاظهر ـ يا از كس ديگر. به هر حال مؤلف شخص دقيق النظرى است كه مسلك متن‌شناسى هم داشته است. استاد مد ظلّه] مسلك متن‌شناسى داشته، گاه روايات افراد را ملاحظه مى‌كرد و آنها را به عقيده خود غلوآميز مى‌دانسته و از اين رو راوى را تضعيف مى‌كرده. در اينجا هم شايد در روايات سعد اسكاف رواياتى مربوط به مذهب ناووسى ديده، از اين رو او را تضعيف كرده. نجاشى هم برخى از روايات او را صحيح و برخى را نادرست دانسته و از او به «يعرف و ينكر» ياد كرده، شيخ طوسى هم در روايات وى كه مربوط به احكام و امورى كه بدان‌ها استناد مى‌شود، نقطه ضعفى نديده و او را معتبر و معتمد و صحيح الحديث دانسته است.

بنابراين از مجموع كلمات ائمه رجال بر مى‌آيد كه روايات فقهى سعد اسكاف معتمد است. حال آيا واقعاً ناووسى بوده يا خير؟ معلوم نيست.

البته ممكن است «صحيح الحديث» را به قرينه ساير نقل‌ها به معناى صحيح التحديث بگيريم، يعنى سعد اسكاف خودش در نقل ـ نه در منقول ـ مورد اعتماد است و بنابراين منافاتى ندارد كه پاره‌اى از منقولات وى از اعتبار لازم برخوردار نباشد و به تعبير نجاشى «يعرف و ينكر». اين معنا البته خلاف ظاهر است، ظاهر صحيح الحديث، صحيح الخبر است، نه صحيح الاخبار، ولى براى جمع بين كلمات قوم مى‌توان صحيح الحديث را چنين معنا كرد.

معناى ديگرى هم در اينجا براى عبارت نجاشى مى‌شود كه البته بعيد است و آن اين است كه مراد از «يعرف و ينكر»، «يعرف من جهة حديثه و ينكر من جهة مذهبه» باشد، همانند بنو فضال كه درباره آنها وارد شده: «خذوا ما رووا و ذروا ما رأوا». [غيبة الطوسى، بعد ذكر التوقيعات]

به هر حال به نظر مى‌رسد كه ما بايد روايات سعد اسكاف را بپذيريم.

تذكر دو نكته رجالى كه مربوط به بحث فقهى نيست، مفيد است:

تذكر نكته‌اى در رجال نجاشى

در رجال نجاشى در باره وى گفته شده: كان قاضياً. سعد اسكاف در كتب عامه هم مترجم است، وى را نيز تضعيف كرده‌اند، ولى هيچ كس به منصب قضايى وى اشاره نكرده با اين كه ترجمه مفصل حالات وى را آورده‌اند و در روايات هم شاهدى بر قاضى بودن وى نيافتيم.

از اين رو ما احتمال مى‌دهيم كه كلمه «قاضياً» مصحف «قاصّاً» باشد. در ترجمه وى در رجال كشى مى‌خوانيم: «عن سعد الاسكاف قال قلت لابى جعفر(ع) إنى أجلس فاقص و اذكر حقكم و فضلكم. قال وددت أنّ على كل ثلاثين ذراعاً قاصاً مثلك. [رجال كشى، ص 215]

كلمه «قاصاً» و «قاضياً» بسيار شبيه به هم نگاشته مى‌شده، به خصوص با توجه به عدم پاى‌بندى به نگارش نقطه‌ها و محو شدن آنها در نسخه، و احتمال تصحيف اين دو به هم بسيار طبيعى است. پس بعيد نيست «قاضياً» در رجال نجاشى مصحّف «قاصّاً» باشد.

تذكرى در باره معجم رجال الحديث

مرحوم آقاى خوئى مى‌فرمايند: بعيد نيست سعد بن طريف تا زمان حضرت رضا(ع) مانده باشد و فوت امام كاظم(ع) را درك كرده باشد. ولى اين مطلب بعيد است؛ چه سعد بن طريف به اتفاق شيعه و اهل سنت [تهذيب الكمال، ج 10، ص 272] از اصبغ بن نباته روايت مى‌كند و روايت وى از اصبغ در اسناد بسيارى وارد شده است. اصبغ بن نباته از حضرت امير بسيار روايت مى‌كند، و به نوشته اهل سنت از عمر هم روايت مى‌كند، [تهذيب الكمال، ج 3، ص 308] مرگ عمر در سال 23 هجرى بوده است و اگر اصبغ پس از وى شصت سال هم زنده باشد، وفات وى از سال 83 عقب‌تر نخواهد بود، و زنده ماندن سعد اسكاف بعد از اصبغ كه بيش از حوالى سال 83 زنده نبوده تا سال وفات امام كاظم(ع) در سال 183 بسيار بعيد است؛ زيرا بايد راوى صد سال پس از مرگ شيخ خود زنده باشد كه اين امر مستبعد است.

به تقريب ديگر، سعد بن طريف از اصحاب امام سجاد(ع) (م محرم 94 يا 95) است، و بايد قريب نود سال پس از وفات حضرت سجاد زنده باشد كه اين مقدار عمر جزء نوادر است كه اگر واقعيت داشت، ائمه رجال بدان متعرض مى‌شده‌اند.

بنابراين باقى ماندن سعد بن طريف تا زمان امام رضا(ع) بسيار بعيد است.

ادامه مطلب

مبحث دهم

على بن ابراهيم عن أبيه عن بكر بن صالح عن القاسم بن بريد قال حدّثنا ابوعمرو الزبيرى عن أبى عبد الله(ع) قال قلت له: أيّها العالم أخبرنى أى الاعمال أفضل عند الله.

(فأورد حديثاً طويلاً ذكر فيه فرض الايمان على الجوارح منه:) و فرضٌ على البصر أن لا ينظر الى ما حرّم الله عليه و أن يعرض عما نهى الله عنه ممّا لايحلّ له و هو عمله و هو من الايمان. فقال تبارك و تعالى: قل للمؤمنين يغضّوا من أبصارهم و يخفظوا فروجهم فنهاهم أن ينظروا الى عوراتهم و أن ينظر المرء الى فرج أخيه و يحفظ فرجه أن ينظر اليه، و قال و قل للمؤمنات يغضضن من أبصارهن و يحفظن فروجهن من [لعلّ «من» مصحّف «فنهى»] أن تنظر أحداهن الى فرج أختها و تحفظ فرجها من أن ينظر اليها و قال: كل شى ء فى القرآن من حفظ الفرج فهو من الزنا الا هذه الآية فانّها من النظر.

اين روايت هر چند در كافى وارد شده، از جهت سند قابل اعتماد نيست، در سند روايت ابو عمرو زبيرى وارد شده كه تنها در اين روايت و چند روايت اندك ديگر وارد شده و هيچ جا توثيق نشده و شايد اصلاً شيعه هم نباشد.

ان قلت: در روايت از امام(ع) با تعبير «جعلت فداك» ياد كرده كه نشان تشيّع راوى است.

قلت: اين تعبير دلالت بر تشيّع وى ندارد؛ چه اهل سنت هم (به جز موارد نادرى از آنها) به ائمه ما به عنوان عالم اهل بيت نگاه كرده و با احترام و تجليل از آنها ياد مى‌كنند و به علم و زهد و اخلاق آنها معترف‌اند. [شعر جامى در مدح امام رضا(ع) معروف است. جاحظ نيز در رساله در مفاخره بنى هاشم، مى‌گويد كه شما چه كسى در دنيا مثل حسن عسکرى سراغ داريد كه تمام آباء و اجداد آنها ممتازترين افراد عالم باشند. امام عسکرى(ع) در هنگام مرگ جاحظ بيست و يك ساله بوده‌اند، با اين حال چنين در مقابل حضرت تخضع مى‌كنند، حتى مرحوم شيخ جواد مغنيه از بعضى فلاسفه مادى مصر نقل مى‌كرد كه قائل بود ائمه اهل بيت علومى دارند ما فوق علوم بشرى.]

به هر حال وثاقت أبو عمرو زبيرى ثابت نيست.

از سوى ديگر، در سند روايت بكر بن صالح واقع شده كه نجاشى او را تضعيف كرده است.

ادامه مطلب

۲۵.۱۱.۸۸

مبحث نهم

در اين روايت عباد بن صهيب از امام صادق(ع) جواز نظر به چند دسته را نقل مى‌كند، كه علت آن اين است: «لانّهن إذا نهين لاينتهين».

سند اين روايت را مرحوم آقاى حكيم گمان كرده‌اند كه ضعيف است؛ چون صاحب جواهر، از آن به خبر عبّاد بن صهيب تعبير كرده است.

اين مطلب نادرست است و از عدم مراجعه به كتب رجال ناشى شده است.

مرحوم آقاى خوئى و صاحب قاموس الرجال ـ كه هر دو كتاب رجالى هم نوشته‌اند ـ در اين مسأله تعابيرى آورده‌اند كه شايسته نيست.

در تقريرات بحث آقاى خويى، روايت را صحيحه دانسته‌اند، ولى در معجم الرجال فرموده‌اند: «لا اشكال فى وثاقة عباد بن صهيب بشهادة النجاشى و على بن ابراهيم فى تفسيره، و كذا لا اشكال فى كونه عامياً بشهادة الشيخ والكشى» (و كذا البرقى، الاستاذ مدظله)، كه بين دو عبارت يك نحو تنافى ديده مى‌شود.

يك نكته جزئى در اينجا اين است كه وثاقت رجال تفسير على بن ابراهيم به طور عام مطلب صحيحى نيست و ما مفصلاً درباره آن بحث كرده‌ايم و دليل وثاقت او تنها توثيق نجاشى است.

صاحب قاموس الرجال هم در اينجا مى‌گويد: «بعد شهادة الاخبار بعاميته و بترّيته يكون قول النجاشى فيه: «ثقة» الظاهر فى اماميته ساقطاً» [قاموس الرجال، ج 5، ص 649]

صاحب قاموس الرجال به اين روايات كه در رجال كشى در ذيل عنوان «عباد بن صهيب» وارد شده نظر دارد:

بسنده عن ابن سنان قال سمعت ابا عبدالله(ع) يقول: بينا أنا فى الطواف اذا رجل يجذب ثوبى، فالتفتّ فاذا عبّاد البصرى، قال يا جعفر بن محمد تلبس مثل هذا الثوب و أنت فى الموضع الّذى أنت فيه مِن علىّ(ع) قال، قلت: ويلك هذا ثوب قوهى اشتريته بدينار و كسر، و كان على(ع) فى زمان يستقيم له ما ليس فيه، ولو لبست مثل ذلك اللباس فى زماننا لقال الناس هذا مراء مثل عبّاد. قال نصر: عبّاد بترى [رجال كشي، ص 391]

از روايت بر مى‌آيد كه عباد آدم جسور و بى‌حيائى بوده كه حضرت را محاكمه مى‌كرده است و اين با امامى بودن وى سازگار نيست.

ولى تمسك به اين روايت عجيب است، چون ما دو نفر به نام عباد البصرى داريم: يكى عباد بن كثير بصرى است كه سنى است. و ديگرى عباد بن صهيب كه محل كلام است و در اينجا هر چند عنوان رجال كشى، عباد بن صهيب است، ولى در متن آن عبّاد البصرى تعبير كرده است.

از برخى نسخ هم عبّاد بن بكير نقل شده كه ظاهراً تصحيف عباد بن كثير است.

همين روايت را كلينى با لفظ عباد بن كثير البصرى نقل كرده است، [كافى، ج 6، ص 443، ح 9. اين روايت بار ديگر در كافى با سند ديگر آمده كه در آنجا نيز تعبير «عباد بن كثير البصرى» آمده است.] در رجال كشى هم پس از اين روايت، روايت ديگرى در ذيل همان عنوان عباد بن صهيب آمده با اين متن:

دخل عبّاد بن كثير البصرى على أبى عبدالله(ع) و عليه ثياب شهرة غلاظ فقال: يا عبّاد ما هذه الثياب. [رجال الكشى، ص 392]

حال چرا كشى عنوان عباد بن صهيب را ذكر كرده است؟ يا به جهت اين كه گمان كرده عباد بن صهيب عامى است (در صفحه قبل نوشته: عباد بن صهيب عامى) سبق قلم شده و عباد بن صهيب عنوان كرده يا شيخ طوسى در اختيار رجال
كشى اين اشتباه را كرده‌اند يا اشتباه از نسّاخ اصل رجال كشى يا نسّاخ اختيار شيخ طوسى از رجال كشى مى‌باشد. همه اين احتمالات وجود دارد، و به هر حال احتمال قوى اين است كه اين روايت مربوط به عباد بن كثير باشد. [مؤيد فرمايش استاد مدظلّه آن است كه عبّاد بن كثير در كتب عامه به عنوان متعبد و زاهد شناخته شده است: «عباد بن كثير يذكر بزهد و تقشف و عبادة» و اين امر در باره عباد بن صهيب در منبعى ذكر نشده است (تهذيب الكمال، ج 14، ص 145و نيز حاشيه ص 148 به نقل از أبى زرعة و ص 149 به نقل از يعقوب بن سفيان در المعرفة و التاريخ، ج 3، ص 140. در روايت كافى، ج 1، ص 400، نيز عبّاد بن كثير به عابد اهل البصرة توصيف شده كه از جهاتى به روايت مورد بحث شبيه است.]

صاحب قاموس الرجال خود فرموده‌اند كه شايد اختلاف بين كلينى و كشى از اختلاف در تعيين مراد از عباد بصرى ناشى شده باشد، كلينى آن را ابن كثير دانسته و كشى ابن صهيب، بلكه ممكن است مدرك اصل رجال كشى و رجال شيخ
و برقى هم بر عامى بودن وى همين روايت باشد كه اشتباهاً بر عباد بن صهيب تطبيق شده است.

بنابراين با وجود اين احتمال چگونه مى‌توان ظاهر كلام نجاشى در امامى بودن عباد بن صهيب را تخطئه كرد؟ بنابراين وقتى احتمال مى‌رود كه نسبت وى به عامى بودن مبنى بر اجتهاد علماء بوده كه نادرست است، ديگر ظاهر كلام نجاشى معارض ندارد.

با اين حال امامى بودن عبّاد بن صهيب هم مسلّم نيست، هر چند پاره‌اى مؤيّدات بر آن وجود دارد، همچون روايتى كه در تأويل آلايات وارد شده كه ملكى به نام محمود بر پيامبر نازل شده كه در ميان دو شانه وى نوشته شده بود: «لا اله الاّ الله، محمّد رسول الله، على الصديق الاكبر» [تأويل الآيات، تفسير آيه 19 از سوره حديد، ص 639 (چاپ جامعه مدرسين)] اين تعبير هم كه يك نحو ردّى بر صديق بودن ابوبكر است، مؤيّد عامى نبودن وى است. به هر حال روايت يا موثقه است يا صحيحه.

بررسى راه‌هاى ديگر براي اثبات وثاقت عباد بن صهيب

آقاى حكيم از راه ديگر خواسته‌اند سند را تصحيح كنند. آن راه اين است كه اين روايت را احمد بن محمد بن عيسى از حسن بن محبوب از عباد بن صهيب نقل مى‌كند. و چون احمد بن محمد بن عيسى، برقى را به جهت روايت از ضعفاء از قم بيرون كرد، بنابراين به عقيده احمد بن محمد بن عيسى، حسن بن محبوب از ضعفاء روايت نمى‌كند.

راه ديگر اين است كه حسن بن محبوب از اصحاب اجماع مى‌باشد و مشايخ اصحاب اجماع ثقات هستند و يا لااقل روايات اصحابِ اجماع معتبر است.

ولى هر دو راه ناتمام است.

امّا راه اوّل: هر چند مشهور است كه احمد بن محمد بن عيسى، برقى را به خاطر روايت از ضعفاء از قم بيرون كرد، ولى اين مطلب صحيح نيست، و از بدفهمى عبارت ابن غضائرى در ترجمه برقى ناشى شده است.

ابن غضائرى مى‌گويد: «طعن القميون عليه، و ليس الطعن فيه، انّما الطعن فى من يروى عنه، انّه كان لايبالى عمن أخذ على طريقة اهل الاخبار، و كان احمد بن محمد بن عيسى ابعده عن قم، ثم اعاده اليها و اعتذر اليه» [خلاصه علامه، ص 63؛ رجال ابن داود، ص 421. در توضيح كلام استاد مد ظله بايد دانست كه ظاهر عبارت ابن غضائرى اين است كه قميان (كه احمد بن محمد بن عيسى را قطعاً شامل مى‌گردد) در خود برقى طعن كرده‌اند و ابن غضائرى در مقام دفاع، طعن را متوجه مشايخ وى مى‌داند، پس جمله «وليس الطعن فيه ... على طريقة اهل الاخبار» جمله معترضه است «و كان احمد بن محمد بن عيسى ...» به اصل مطلب باز مى‌گردد.]

برخى گمان كرده‌اند كه «و كان احمد بن محمد بن عيسى ابعده عن قم» به جهت «فانه كان لايبالى ...» بوده است، در حالى كه اينها به هم ربطى ندارد، بلكه علت اخراج برقى از قم اتهام غلو بوده است؛ چون در روايات وى، مضامينى ديده‌اند كه آن را غلو دانسته‌اند و خودش را هم غالى خيال كرده‌اند و به جهت حساس بودن مسأله او را اخراج كرده‌اند.

بنابراين ما دليلى نداريم كه احمد بن محمد بن عيسى تنها از ثقات روايت مى‌كند و اصلاً از هيچ راوى ضعيفى روايت نكرده است.

پس از اين طريق نمى‌توان وثاقت عباد بن صهيب را ثابت كرد.

راه دوم نيز مبتنى بر قبول وثاقت مشايخ اصحاب اجماع يا اعتبار روايات آنها است كه ما آن را قبول نداريم و تنها وثاقت مشايخ ابن أبى عمير و صفوان و بزنطى را پذيرفته‌ايم.

ادامه مطلب

مبحث هشتم

در ضمن بحث نگاه به اهل ذمه و کفار

روايت سكونى با اين سند نقل شده است:

على بن ابراهيم عن أبيه عن النوفلى عن السكونى عن أبى عبدالله(ع) قال قال رسول الله(ص) لا حرمة لنساء أهل الذمة أن ينظر الى شعورهنّ و أيديهنّ. [وسائل، ج 20، ص 205، ح 25440، ابواب مقدمات النكاح، ب 12، ح 1، و جامع الاحاديث، ج 20، ص 285، ح 921، ابواب جملة من احكام الرجال و النساء الاجانب، ب 4، ح 1]

در سند روايت، سكونى و نوفلى محل بحث مى‌باشند.

روايات سكونى به تصريح شيخ طوسى در عُدّه مورد عمل اصحاب مى‌باشد، البته به شرط عدم معارضه با فتاوا و روايات اماميه، و از اين مطلب اعتبار سكونى ثابت مى‌گردد.

غالب روايات سكونى هم از طريق نوفلى رسيده و كتاب او را نوفلى روايت كرده، پس از عمل به روايات سكونى، معتمد بودن نوفلى هم ثابت مى‌گردد.

ادامه مطلب

مبحث هفتم

بيان حدّ اعلاى جواز نظر در روايت يونس بن يعقوب

1. متن روايت

«على بن الحسن بن فضال عن محمد بن الوليد و محسن بن احمد جميعاً عن يونس بن يعقوب قال سألت أبا عبدالله(ع) عن
الرجل يريد أن يتزوج المرأة و احب أن ينظر اليها قال تحتجز ثم لتقعد وليدخل فلينظر. قال: قلت تقوم حتى ينظر اليها؟ قال: نعم، قلت: فتمشى بين يديه قال: ما أحب أن تفعل»

2. سند روايت

اين روايت موثقه است. كتاب على بن حسن بن فضال از كتب مشهوره است و هيچ وقت شيخ و ديگران در اين كتاب شبهه نكرده‌اند.

محمد بن وليد ولو متكرر است در اسانيد، ولى آن كه على بن حسن بن فضال از او نقل مى‌كند، محمد بن وليد خزاز است كه ثقه و معتبر است.

يونس بن يعقوب هم از معاريف ثقات است.

ادامه مطلب

مبحث ششم

روايت حسن بن السرى

«ابوعلى الاشعرى عن محمد بن عبدالجبار عن صفوان عن ابن مسكان عن الحسن بن السرى قال: قلت لابى عبدالله(ع) الرجل يريد ان يتزوج المرأة يتأملها و ينظر إلى خلفها و إلى وجهها؟ قال: نعم لا بأس بأن ينظر الرجل الى المرأة اذا اراد أن يتزوجها ينظر الى خلفها و الى وجهها» [جامع الاحاديث، جلد 20، ح 117؛ طبع قديم وسائل الشيعه، ابواب مقدمات النكاح، باب 36، ح 3؛ ج 20، ص 88، طبع آل البيت]

سند روايت

سند روايت هيچ گونه اشكالى ندارد. ابوعلى اشعرى، احمد بن ادريس است كه ثقه مى‌باشد، صفوان هم، صفوان بن يحيى است. در ابن مسكان هم بحثى نيست، بحث قابل توجه در باره «حسن بن السرى» است.

بحثٌ فى وثاقة الحسن بن السرى

افرادى همچون علامه، ابن داوود، احمد بن طاووس و ميرزا محمد استرآبادى در رجال كبير و وسيط او را توثيق كرده‌اند و معتقدند كه نجاشى نيز او را ثقه شمرده است.

ولى كسانى كه وثاقت او را نفى كرده‌اند، اظهار مى‌دارند كه در هيچ يك از نسخ معتبر رجال نجاشى كلمه «ثقة» وجود ندارد.

صاحب قاموس الرجال [قال فى قاموس الرجال: (ج 3، ص 251) «و حيث لم تصل نسخة صحيحة من النجاشى الينا و انما وصلت صحيحة الى ابن طاووس و الخلاصة و ابن داود، و نقلوا التوثيق عن النجاشى اخذاً و نسبةً، يعلم سقوطه من نسخنا] معتقد است كه چون نسخ معتبر رجال نجاشى در اختيار علامه و ابن داوود و ابن طاووس بوده و نسخه صحيحى به دست ما نرسيده، لذا نقل نسخه‌اى كه در اختيار ما است، نمى‌تواند با نقل نسخ معتبرى كه در اختيار آنان بوده، مقابله نمايد، بنابراين بايد حكم به وثاقت حسن بن السرى نمائيم.

استاد: اين نكته را صاحب قاموس الرجال هم در مقدمه قاموس دارند و هم در مواضع متعددى تكرار مى‌كنند، در حالى كه هيچ دليلى بر اين مطلب اقامه نمى‌كنند كه چرا نسخه صحيحى به دست ما نرسيده است؟ اگر به دست ايشان هم نرسيده باشد، چه دليلى وجود دارد كه به دست علماى ديگر هم نرسيده باشد؟ ما با چهارده نسخه مقابله كرديم و در ميان آنها، بعضى از نسخه‌ها از نسخ بسيار معتبرى، مانند نسخه ابن ادريس نقل شده است.

منشأ سخن علامه در توثيق حسن بن سرى، كتاب «حلّ الاشكال» جمال الدين بن طاووس است كه كلمه «ثقه» را از رجال نجاشى نقل كرده است.

در يكى از نسخى كه از رجال نجاشى نزد ما بود و مقابله مى‌كرديم، عبارتى در حاشيه بود كه براى روشن شدن مطلب مى‌خوانم:

«حكى سيد جمال الدين بن طاووس فى كتابه عن هذا الكتاب (يعنى رجال نجاشى) زيادة على ما هنا بعد قوله الكرخى، كلمة ثقة و بنى على ذلك العلامة فى الخلاصة فغرى الى المصنف توثيق على بن سرى، و لا وجه الا هذا»

عبارت متن هم چنين است:

«الحسن بن السرى الكاتب الكرخى و اخوه على رويا عن أبى عبدالله(ع)»

در يكى ديگر از نسخ رجال نجاشى، مطلبى در حاشيه با امضاى «ح ـ ح» وجود دارد كه تا كنون بر ما روشن نشده كه كيست. در رجال قهپائى نيز با همين رمز حواشى او نقل شده، ولى محتمل است كه حسين
حارثى پدر شيخ بهائى باشد كه نامش حسين بوده و «ح» رمز حسين است و «ح» دوم رمز حارثى؛ چون از اولاد حارث اعور بوده‌اند.

حسين حارثى، شاگرد شهيد ثانى است و در 984 و نوزده سال پس از شهيد ثانى، وفات كرده است. ما نسخه‌اى از كتاب «فهرست» شيخ را امانت گرفته بوديم كه با دو واسطه با فهرستى كه به خط شيخ بود، مقابله شده بود و تاريخ آن نسخه 1016 بود و نوشته بود كه ما اين نسخه را با نسخه «ح ـ ح» (رضى الله عنه)، مقابله كرديم و او هم نسخه‌اش را با نسخه شهيد ثانى (متوفاى سال 966 يا 965 (قول اصح)) مقابله كرده است. لذا در اين فاصله شخصى غير از حسين حارثى، پدر شيخ بهائى به نظر نمى‌رسد.

به هرحال اين شخص در حاشيه يكى از نسخ رجال نجاشى مى‌نويسد: «نقل العلامة توثيق على عن النجاشى و لم نجده فى النسخ و منه النسخة التى هى بخط ابن ادريس و عليها خط ابن طاووس رحمه الله. ح ـ ح»

مراد از ابن طاووس، احمد بن طاووس است كه فقيه و رجالى بوده يا فرزندش عبدالكريم بن طاووس است كه او هم رجالى بوده است.

بنابر اين دليلى وجود ندارد كه نسخ صحيح در اختيار علامه بوده و نسخى كه در اختيار ماست، غلط و غير قابل اعتماد است. پس از اين ناحيه نمى‌توان اثبات كرد كه حسن بن السرى، در نزد نجاشى «ثقة» بوده است.

نظر استاد مد ظله در باره حسن بن السرى

ولى اساساً به نظر ما اصلاً حسن بن السرى احتياج به توثيق ندارد؛ زيرا فقهاى بزرگى چون حسن بن محبوب (از مشايخ شيعه)، جعفر بن شبير (از فقهاى معروف كه درباره‌اش گفته‌اند: روى عن الثقات و در مشيخه فقيه در طريق به كتاب حسن بن السرى راوى از حسن بن السرى اوست.) ابان بن عثمان و عبدالله بن مسكان از فقهاى طبقه دوم، يونس بن عبدالرحمن از فقهاى طبقه سوم و على بن حكم از اجلاء روات، همگى از او نقل حديث كرده‌اند و بناى بزرگان بر اين نبوده كه از هر كتابى حديث نقل كنند.

چنانچه مبنايشان جريان اصالة العدالة در باره افراد هم نبوده تا به سهولت، اعتماد كنند و حديث نقل نمايند.

لذا از اين ناحيه وثاقت حسن بن السرى اثبات مى‌شود. [توضيح: دو مبنا از مبناهاى مورد قبول استاد مدّ ظلّه در توثيقات عام در مورد الحسن بن السرى منطبق است: 1. وثاقت مشايخ جعفر بن بشير 2. اكثار و رواية الاجلاء عن رجلٍ]

البته اگر كسى روايت اصحاب اجماع را براى اعتبار روايت كافى بداند، همين كه عبدالله بن مسكان و صفوان از او روايت كرده‌اند، براى اعتبار روايت كافى است، يا اگر كسى نقل مع الواسطه صفوان، بزنطى و ابن أبى عمير را براى اعتبار راوى كافى بداند، باز هم مشكلى از جهت اعتبار الحسن بن السرى، وجود ندارد، اما به نظر ما كه نقل بلا واسطه اين سه تن لازم است تا وثاقت مروى عنه ثابت شود، نمى‌توانيم از اين طريق مشى كرده و وثاقت حسن بن السرى را اثبات كنيم، ولى چنانچه يادآور شديم، نقل اجلاّء روات براى اعتبار روايت كافى است.

و ناگفته نماند روايتى از حسن بن السرى نقل شده [دو روايت در بصائر الدرجات للصفار ص 122 و ص 123 نقل شده است كه ايشان از حضرت صادق(ع) سؤالى مى‌كنند و حضرت جواب مى‌دهند و ايشان مى‌گويد: ليس هو كذلك فقال ابوعبدالله(ع) هو كذلك و ردها عليه مراراً ... فقال ابوعبدالله(ع) اترى من جعله الله حجة على خلقه يخفى عليه شىء من امورهم؟] كه مى‌تواند مذمّتى براى او محسوب گردد، ولى چون روايت ضعيف است، قابل اعتناء نيست.

در اين روايت، با امام صادق(ع) مكالمه‌اى دارد كه اگر در محيط امروز ما بود، بزرگ‌ترين انحراف تلقى مى‌شد و به منزله خروج از مذهب بود، ولى در عصر ائمه(ع) چون همه مسائل روشن نبوده و آنان نمى‌توانستند همه مسائل را براى همگان تشريح كنند، آنچه لازم بود، همه بدانند و اصحاب ائمه مى‌دانستند اين بود كه معصومين حجج الهى و منصوب از جانب او هستند، نه انتخاب شده از طرف مردم، و بايد به دستورات آنان عمل كنند. حسن بن السرى نيز اين مطلب را مى‌دانست، ولى نسبت به عصمت آنان ـ كه فقط براى اصحاب سرّ آنان گفته مى‌شد و جنبه عمومى نداشت ـ شبهه داشت.

امروز اگر كسى در عصمت ائمه كه مسأله مسلّمى است، ترديد روا دارد، در يك امر مقطوع شبهه كرده، ولى در آن زمان مسأله، واضح نبود و حضرت در اين مكالمه به او متذكر مى‌شود كه اگر كسى حجت الهى بر خلائق باشد، ممكن است مطلب بر او مخفى بماند؟

به هر حال چون سند روايت ضعيف است، قابل اعتنا نيست.

ادامه مطلب

۲۴.۱۱.۸۸

مبحث پنجم

اشتباه جامع الرّواة در روايت ابن عقده از ابن فضّال

در بحث ديروز گفتيم كه يكى از نمونه‌هاى سند عالى را، روايت شيخ طوسى با دو واسطه (ابن صلت اهوازى و ابن عقده) از احمد بن حسن بن على بن فضّال دانسته‌اند، [تهذيب، ج 2، ص 219، ح 862: و روى احمد بن محمد بن سعيد بن عقدة عن احمد بن (محمد بن) الحسن قال حدثنى أبى عن عبدالله بن جميل بن عياش، أبى على البزاز] كه به نظر ما اين مثال قابل مناقشه بود، و منشأ اشتباه اين است كه اردبيلى در جامع الرّواة، روايت ابن عقده از احمد بن الحسن را، در ترجمه حال احمد بن حسن بن على بن فضّال، آورده است، ايشان چون احمد بن الحسن را اجتهاداً به نظرش رسيده كه «ابن فضّال» است، آن را در شرح حال ابن فضّال آورده است.

در حالي كه اين اجتهاد صحيح نيست. ما به تمام كتب حديثى كه امكان دسترسى بوده، مراجعه كرده‌ايم و براى نمونه، يك مورد هم حسن بن على بن فضّال از عبداللّه بن جميل روايت ندارد و در يك جا پيدا نكرديم كه ابن عقده از احمد بن حسن بن فضّال روايت كرده باشد. بلكه مراد از احمد بن حسن، احمد بن حسن بن سعيد قرشى است كه ابن عقده از او روايت زياد دارد.

اين كه اردبيلى، احمد بن حسن را در شرح حال ابن فضّال نقل كرده است، منشأ گمراهى مى‌شود كه انسان خيلى از مباحث را بر مبناى آن تنظيم مى‌كند و به اشتباه مى‌افتد.

اصل روايت در تهذيب، ص 219 از جلد دوّم چاپ نجف، و ص 233 از چاپ آقاى غفّارى است، باب احكام لباس المصلّى و مكانه، شماره 70. و سند اين طور است: «روى احمد بن محمد بن سعيد بن عقده، (البته بن عقدة
غلط است و
صحيح آن ابن عقده است، چون ابن عقده عطف بيان از احمد است و عقده لقب محمد است نه پدر سعيد، پس سعيد بن عقده غلط است)، عن احمد بن الحسن (در برخى نسخ عن احمد بن محمد بن الحسن آمده است كه طبق تحقيق و بر اساس نسخ معتبر و معتمد، «بن محمد» زائد است، در جامع الرّواة هم در ترجمه احمد بن الحسن آورده است. منشأ اين تصحيف همان طور كه سابقاً هم گفته‌ايم، تصحيف «احمد» به «محمد» است و جمع بين نسخ بدل و خود مبدل منه است كه از تحريفات بسيار شايع است) قال حدثنى أبى»

نكته مهم در كتاب‌شناسى كتب رجال

يكى از امتيازات رجال آقاى خوئى بر جامع الرّواة اردبيلى، امانت زيادى است كه در نقل روايات و در نقل آدرس وجود دارد. موارد مختلفى در رجال آقاى خويى هست، كه به عين تعبيرى كه در خود اسانيد واقع شده است، نقل مى‌كند و آدرس مى‌دهد، ولى نقطه ضعف جامع الرّواة اين است كه در نقل اجتهاد مى‌كند؛ مثلاً اگر «ابن فضّال» در سندى باشد و به نظرش برسد كه مقصود حسن بن فضّال است، در شرح حال حسن آن را نقل مى‌كند و مى‌گويد: «عنه فلان» ، در حالي كه ممكن است اين ابن فضّال غير از حسن باشد؛ مثلاً على يا برادرش احمد باشد، چون بنو فضّال زياد هستند. و اين اجتهادات منشأ اشتباهاتى مى‌شود.

ولى آقاى خويى در رجالش اين كار را نمى‌كند، اگر تعبير ابن فضّال بوده است، همان را نقل مى‌كند و تصرّفى در آن نمى‌كند.

در سند مورد بحث هم اردبيلى، احمد بن الحسن را اجتهاداً در ابن فضّال آورده است، در حالي كه وى احمد بن حسن بن سعيد قرشى است.

نمونه ديگر

حسين بن النضر الأرمنى را عنوان كرده است و مى‌گويد: «عنه فلان»، ولى ما كه به آدرس مراجعه كرديم، معلوم شد سند مربوط به حسين بن نصر [نصر بدون الف و لام است و نضر با الف و لام است] بن مزاحم، پسر صاحب تاريخ صفين است و اردبيلى اشتباهاً در ترجمه حال حسين بن النضر ارمنى، «عنه فلان» نوشته است.

در جامع الرّواة از اين قبيل تصرّفات هست و لذا در «عنه» كه مى‌آورد، نمى‌شود به آن اكتفا كرد، مگر آن كه خود عنوان را نقل كرده باشد.

در «عنه»ها خيلى از جاها كه مراجعه كرديم، ديديم اشتباه شده است.

ادامه مطلب

مبحث چهارم

بحث در اين بود كه «هل يجوز لمن يريد تزويج امرأة ان ينظر اليها؟ أم لا؟»

يكى از ادله مسأله، روايت غياث بن ابراهيم بود، كلام در سند روايت بود، «احمد بن محمد بن يحيى عن محمد بن يحيى الخزاز عن غياث بن ابراهيم عن الصادق(ع)» مرحوم آقاى خوئى گفته بودند كه اين غياث بن ابراهيم ممكن نيست كه همان كسى باشد كه شيخ طوسى او را از اصحاب حضرت باقر(ع) شمرده است؛ چون «حميد» كتاب غياث را با يك واسطه نقل مى‌كند، و اگر غياث از اصحاب حضرت باقر(ع) باشد، لازم مى‌آيد حميد متوفاى 310 بتواند از امام باقر(ع) (كه در سال 114 رحلت فرمودند) با دو واسطه نقل كند، و اين امرى غير ممكن است.

در جلسه قبل گفتيم به نظر ما چنين نقلى هر چند مستبعد است، لكن غير ممكن نيست و از اسناد عاليه است و در بين سندهاى عالى امرى متعارف است.

اصطلاح علو سند در روايت به معناى كمى واسطه است و منشأ آن اين است كه شخصى در اوائل جوانى حديثى را شنيده و در پيرى آن را به شاگردش بازگو مى‌كند، و نقل كردن از محدّثى كه در دويست سال پيش از ناقل فوت شده است البته با دو واسطه، در سندهاى عادى هر چند نادرست، ولى در ميان سندهاى عالى امرى متعارف و معمولى است.

بنابراين بهتر است بگوييم چنين نقلى «مستبعد» است، و نگوئيم «غير ممكن» است.

يكى از نمونه‌هايى كه براى سند عالى گفته شده، اين است كه شيخ طوسى متوفاى 460 از «احمد بن حسن بن على بن فضال» متوفاى 620 [ظاهراً 260] با دو واسطه روايت مى‌كند و اين دو واسطه «ابن صلت اهوازى» و «ابن عقده» هستند. [جامع الرواة، ج 1، ص 66، در پاورقى ترجمه ابن عقده] البته اين مثال قابل مناقشه است؛ چون نقل «ابن عقده» از «احمد بن حسن بن فضال» ثابت نيست، و اين مطلب كه در جامع الرواة، ج 1، ص 45 آمده كه «ابن عقده از احمد بن حسن بن فضال در تهذيب، باب ما يجوز الصلاة فيه من اللباس روايت دارد»، اشتباه است و آن محدثى كه ابن عقده در آن باب از او نقل مى‌كند، «احمد بن محمد بن
الحسن» است، نه «احمد بن حسن بن على بن محمد بن فضال» [تهذيب، ج 2، ص 219، حديث 268] [جهت اطلاع از اختلافات بزرگان در اعتبار و عدم اعتبار غياث به كتاب حاوى الاقوال و منتهى المقال و تنقيح المقال مراجعه شود، و نكته قابل توجه اين كه غياث بن ابرهيم طبقه‌اش منعى ندارد از اين كه از اصحاب امام باقر(ع) شمرده شود، و با توجه به اين كه لفظ غياث بن ابراهيم از الفاظ غريبه است و به اين نام راوى خيلى كم است (و ظاهراً 2 نفر در مجموع روايت عامه و خاصه مسمى به اين نام مى‌باشند) ممكن است اتحاد غياث بترى مذكور در اصحاب الباقر، با غياث التميمى گفته شود (به اين نكته حضرت استاد در درس‌هاى قبلى در سنوات گذشته اشاره فرموده‌اند)، ولى با توجه به ادله وثاقت و دلائل امامى بودن اين راوى يا بايد قائل به تعدد شويم، و يا اين كه قائل به اتحاد راوى باشيم و توجيهاتى را كه براى رد بترى بودن غياث، بزرگان اصحاب متعرض‌اش شده‌اند، بپذيريم، و در صورت تعدد هم غياث بن ابراهيم موجود در اسناد منصرف به غياث ثقه امامى است و مشكل اشتراك بين ثقه و ضعيف پيش نخواهد آمد.]

شاهد ديگرى بر مدعاى مرحوم آقاى خوئى

از شواهد اين مطلب كه «غياث بن ابراهيم» از اصحاب حضرت باقر(ع) نمى‌تواند باشد، اين است كه «ابراهيم بن هاشم» بدون واسطه از «غياث بن ابراهيم» روايت دارد. [كتاب التوحيد صدوق، باب 60، باب قضا و قدر، حديث 33] و ابراهيم بن هاشم نمى‌تواند بى‌واسطه از اصحاب حضرت باقر(ع) روايت كند.

نقد اين شاهد

به ظن قوى در اين روايت سقطى صورت گرفته است؛ چون چنين نقلى از ابراهيم بن هاشم در هيچ يك از كتب روائى موجود سابقه ندارد و تمام كسانى كه از مشايخ ابراهيم بن هاشم هستند، در طبقه شاگردان غياث هستند، و هيچ كدام با خود غياث هم‌طبقه نيستند. [قابل تأمل است كه ابراهيم بن هاشم در حدود 15 مورد در كتب اربعه و كتب صدوق و مصادر بحار الانوار با يك واسطه از غياث بن ابراهيم نقل روايت مى‌كند و هيچ كجا بدون واسطه از او نقل نمى‌كند.] پس نقل ابراهيم بن هاشم نيز شاهد نيست.

آيا بالاخره غياث از اصحاب حضرت باقر(ع) است؟

غياث بن ابراهيم كثير الرواية است [ايشان در كتب اربعه حدود 190 مورد و كتب صدوق 35 مورد و حدود 60 مورد در ساير مصادر بحار الانوار روايت دارند.] و از غير از امام صادق(ع) از جماعتى از مشايخ روايت دارد، ولى ما در هيچ كدام از كتب حديثى موجود به عنوان نمونه موردى را نيافتيم كه غياث از كسى روايت كرده باشد كه زمان حضرت باقر(ع) را درك كرده باشد، و بسيار مستبعد است اين محدّث كثير الروايه در دوران امام باقر(ع) صلاحيت اخذ حديث داشته است، ولى از حضرت و هيچ كدام از اصحابشان روايت نشنيده باشد.

نكته رجالى

مرحوم آقاى خوئى مى‌فرمايند: از غرائب كلام اين است كه شيخ طوسى در مورد غياث ابن ابراهيم فرموده «روى عن أبى الحسن(ع)»، در حالى كه روايات غياث منحصر به حضرت صادق(ع) است، و لم نعثر على روايته عن الكاظم(ع).

نقد استاد مدظله

از غرائب كلام، سخن مرحوم آقاى خوئى است كه مى‌فرمايند: جميع روايات غياث از حضرت صادق(ع) است، با اين كه غياث غير از امام صادق(ع) از عده‌اى از مشايخ روايت دارد.

1. ابو حمزه ثابت بن دينار [بحار، ج 23، ص 125]

2. حسين بن زيد فرزند زيد شهيد [بحار، ج 36، ص 242]

3. خارجة بن مسلم [بحار، ج 2، ص 23]

4. صاعد بن مسلم [تهذيب، ج 3، ص 269] و مراد از غياث در روايت تهذيب، غياث بن ابراهيم است، به قرينه نقل محمد بن يحيى الخزاز

5. اسماعيل بن ابى زياد [بحار، ج 36، ص 383]

البته در برخى از مصادر چون بحار، ج 79، ص 277، روايت غياث بن ابراهيم از اسحاق بن عمار نيز آمده است، ولى در اين نقل اشتباهى رخ داده است و صحيح آن «غياث بن كلّوب عن اسحاق بن عمار» است.

و عجيب است كه چون مرحوم آقاى خوئى روايت «غياث بن الكاظم» را در كتب اربعه نيافته‌اند، فرموده‌اند: كلام شيخ «وى عن ابى الحسن(ع)» من غرائب الكلام»، در حالى كه كلام شيخ را نجاشى هم تأييد كرده است، و حال آن كه در مطلب ديگرى كه تنها شيخ نقل كرده است، استغراب نمى‌كنند. شيخ طوسى غياث را در اصحاب الباقر(ع) آورده است، و اين مطلب از متفردات شيخ است، آن هم فقط در رجال، نه در فهرست، و از نظر طبقه نيز مستبعد است، ولى مرحوم آقاى خوئى هيچ گونه استغرابى نمى‌كنند.

تحقيق در مذهب غياث بن ابراهيم

صاحب قاموس الرجال شواهدى بر عامى بودن او ذكر كرده بودند كه در جلسه قبل نقل كرده، آن را نقد كرديم.

شواهدى بر امامى بودن غياث

شاهد اول: از تأمل در رواياتى كه غياث نقل مى‌كند، امامى بودن او استفاده مى‌شود. [تعدادى از روايات مورد نظر حضرت استاد ذيلاً ذكر مى‌شود.

1. غياث بن ابراهيم عن الصادق(ع) عن آبائه عن الحسين(ع) قال سئل امير المؤمنين(ع) عن معنى قول رسول الله(ص) «انى مخلف فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى» من العترة؟ فقال: انا و الحسن و الحسين و الائمة التسعة من ولد الحسين، تاسعهم مهديهم و قائمهم، لا يفارقون كتاب الله و لا يفارقهم حتى يردوا على رسول الله(ص) حوضه [بحار، ج 23، ص 1247]

2. غياث بن ابراهيم عن ... قال رسول الله(ص): ابشروا ثم ابشروا ثلاث مرّات ... كيف تهلك امة انا أولها واثنا عشر من بعدى من السعداء و اولوا الالباب و المسيح عيسى بن مريم آخرها ...» [بحار، ج 36، ص 242]

3. غياث نقل مى‌كند: «قال رسول الله(ص) لعلى بن ابي‌طالب(ع): يا على، انا مدينة العلم و أنت بابها، و لن تؤتى المدينة الا من قبل الباب، و كذب من زعم انه يحبّنى و يبغضك لانّك منّى و أنا منك، لحمك من لحمى ... و أنت امام أمّتى و خليفتى عليها بعدى ... مثل الائمة من ولدك بعدى مثل سفينة نوح من ركبها نجى و من تخلف عنها غرق ... [بحار، ج 23، ص 125]

4. پيامبر(ص) فرموده: أنا سيد الناس و لا فخر، و على سيد المؤمنين، اللهم وال من والاه ...» [بحار، ج 24، ص 322]

5. قال سألت الحسن بن على(ع) عن الأئمة قال «عدد شهور الحول» [بحار، ج 36، ص 383]

6. «أصبحت يوماً أمّ سلمة (رض) تبكى، فقيل لها: ممّ بكاؤك، فقالت: لقد قتل أبنى الحسين الليلة ...» [بحار، ج 45، ص 230]

7. قال رسول الله(ص): «من أنكر القائم(عج) من ولدى فقد أنكرنى [بحار، ج 51، ص 73]

8. قال رسول الله(ص): «من أنكر القائم(عج) من ولدى فى زمان غيبته مات ميتة جاهلية ‍بحار، ج 51، ص 253]

9. قال رسول الله(ص): ... نظرت فى السماء كلها فلما رأيت، رأيتك يا علىّ، فاستغفرت لك و لشيعتك الى يوم القيامة [بحار، ج 68، ص 38]]

شاهد دوم: در اكثر روايات غياث، نام مبارك حضرت على(ع) به تعبير امير المؤمنين برده مى‌شود و مى‌گويد: «نهى امير المؤمنين، قال امير المؤمنين و ...»

و معلوم مى‌شود كه امير المؤمنين از نظر راوى متعدّد نبوده است كه بدون مشخصه ذكر مى‌گردد، و اين امر اختصاص به اماميه دارد كه اصطلاح امير المؤمنين در ذهنيت و فرهنگ آنها از القاب خاصّه حضرت امير(ع) است، بلكه يك نحوه علميتى پيدا كرده است. و معمول نيست كه سنّى چنين تعبيرى كند.

البته اين شاهد مى‌تواند مؤيد باشد؛ چون بسيارى از اوقات اين تعبيرات در روايات ما نقل به معنى شده است، و تعبير اصل آن محفوظ نمانده است.

شاهد سوم: نجاشى در مورد غياث مى‌گويد: «ثقة»، و مكرّر گفته‌ايم كه ثقه به طور مطلق در كلام نجاشى و شيخ و مانند آنها دليل امامى بودن نيز مى‌باشد؛ يعنى از نظر جهاتى كه در اعتبار روايت دخيل است، مورد اعتماد و اطمينان است. يكى از آن جهات مذهب راوى است، ثقة يعنى قولاً و مذهباً مورد اعتماد است.

البته چون دلالت ثقة بر مذهب راوى، دلالت اطلاقى است نه وضعى، منافاتى ندارد كه مطلق نياورند و بگويند: «واقفى ثقة، فطحى ثقة، و مانند اينها»

از جهت ديگر نجاشى خود مى‌گويد: من در اين فهرست بنا دارم كه آنچه را راجع به صحّت و فساد مذهب مؤلفين اطلاع دارم بياورم و چون غياث كثير الرواية است و كتابش را جماعتى از اماميه نقل مى‌كنند، و قريب العهد به زمان نجاشى و شيخ است و بسيار مستبعد است كه مذهب او براى نجاشى يا شيخ مخفى مانده باشد يا مذهب او را بدانند، ولى در رجالشان تذكرى نداده باشند.

شاهد چهارم: كلينى در دو باب از ابواب كافى، روايت غياث را ذكر كرده، ولى روايات معارضش را با وجود اين كه از طريق اماميه بوده و در كتاب‌هاى معروفى نقل شده كه در دست او بوده است، نقل نكرده است و بسيار مستبعد است كه كلينى روايات سنى‌ها را نقل كند، ولى روايات امامى مقابل را نقل نكند.

البته كلينى در بسيارى از جاهاى كافى رواياتى را كه مورد فتوايش نبوده، نقل نمى‌كند؛ مثلاً در حدّ سفر شرعى، فقط روايات چهار فرسخ را ذكر مى‌كند، و روايات هشت فرسخ را با وجودى كه در كتاب‌هايى بوده كه در اختيار كلينى بوده، نقل نمى‌كند، ولى اگر غياث امامى نباشد، عادتاً بعيد است به قول غياث سنى اعتماد كرده باشد و روايت معارض امامى را اصلاً نقل نكرده باشد، پس معلوم مى‌شود كه كلينى غياث را امامى مى‌دانسته است.

شاهد پنجم: غياث از مشايخ ابن ابى عمير است، و طبق شهادت شيخ طوسى همه مشايخ ابن ابى عمير ثقه هستند، و گفتيم ثقه به نحو اطلاق دال بر امامى بودن است.

هر يك از اين شواهد به تنهايى كافى است براى امامى بودن، تا چه رسد به مجموع آنها. فتحصّل كه غياث بن ابراهيم امامى است.

اعتبار غياث بن ابراهيم

غياث بن ابراهيم ثقه و مورد اعتماد است چون

1. نجاشى صريحاً او را توثيق كرده است.

2. از مشايخ ابن ابى عمير است.

3. كتابش را جماعتى از اماميه روايت مى‌كنند.

4. كلينى به او اعتماد كرده است.

5. بزرگانى چون صدوق و مفيد و شيخ طوسى و ... با اين كه قريب العهد به او هستند و با توجه به كثير الراويه بودنش او را مى‌شناخته‌اند، در هيچ جا روايت او را رد نكرده‌اند.

مرتبط:

مبحث دوم

مبحث سوم

ادامه مطلب

۲۳.۱۱.۸۸

مبحث سوم

در مورد غياث سه سؤال مطرح است:

1. آيا او با غياث بن ابراهيم نخعى يكى است؟ در جلسه قبل گفتيم كه متعدد است.

2. آيا غياث بن ابراهيم از اصحاب حضرت باقر(ع) است؟ صاحب قاموس الرجال فرموده: ممكن است. مرحوم آقاى خوئى اين امر را ممكن نمى‌دانند، در اين جلسه ضمن رد ادله ايشان اثبات مى‌كنيم كه حق با صاحب قاموس الرجال است.

3. آيا غياث بن ابراهيم امامى است؟

مرحوم مامقانى او را امامى مى‌دانند و صاحب قاموس الرجال تمايل دارند كه امامى نيست.

در اين جلسه ضمن رد كلام صاحب قاموس الرجال، امامى بودن او را اثبات مى‌كنيم.

نجاشى مى‌گويد: «غياث بن ابراهيم التميمى الاسيّدى، بصرىٌ سكن الكوفة، ثقة، روى عن ابى عبدالله و ابى الحسن عليهما السلام، له كتاب حدثنا اسماعيل بن ابان بن اسحاق الوراق عنه بالكتاب»

شيخ طوسى در اصحاب الصادق رجالش مى‌فرمايد: «غياث بن ابراهيم ابو محمد التميمى الاسدى، اسند عنه، و روى عن ابى الحسن(ع)»، و او را در باب «من لم يرو عن الائمة(ع)» نيز معرفي كرده است.

شيخ در فهرست نيز او را عنوان مى‌كند و به دو طريق كتابش را نقل مى‌كند: «1. محمد بن يحيى الخزاز عنه؛ 2. حميد عن الحسن بن على اللؤلؤى عنه.»

و كتاب مقتلش را به طريق ذيل نقل مى‌كند: «احمد بن محمد بن موسى عن ابن عقدة عن الحسين بن حمدان عن على بن ابراهيم بن معلّى عن زيدان بن عمر عنه.»

در مقابل برقى در اصحاب حضرت صادق(ع) مى‌گويد: «غياث بن ابراهيم النخعى عربى كوفى»، و خود شيخ نيز در اصحاب الباقر(ع) رجالش مى‌گويد: «غياث بن ابراهيم بترى.»

در اينجا چندين سؤال مطرح است:

اول: آيا غياث بن ابراهيم كه نجاشى و شيخ او را در اصحاب حضرت صادق(ع) عنوان كرده‌اند با غياث بن ابراهيم كه برقى عنوان كرده، متحد است يا نه؟

دوم: آيا غياث بن ابراهيم كه در اصحاب الصادق(ع) رجال شيخ آمده، همان غياث بن ابراهيم بترى است كه در اصحاب الباقر(ع) آمده است يا نه؟

سوم: بر فرض تعدد، غياث بن ابراهيم كه در اصحاب حضرت صادق(ع) است امامى است يا نه؟

سؤال اول را ديروز بررسى كرديم و گفتيم كه اينها دو نفر هستند؛ چون يكى نخعى و ديگرى تميمى است و نخعى و تميمى در يك فرد قابل جمع نيست.

اما بررسى سؤال دوم:

صاحب قاموس الرجال مى‌فرمايد: محتمل است غياث بن ابراهيم اصحاب حضرت صادق(ع) همان غياث بن ابراهيم اصحاب حضرت باقر(ع) باشد كه بترى است.

مرحوم آقاى خوئى مى‌فرمايند به پنج دليل دو نفر هستند:

دليل اول: غياث بن ابراهيمى كه جزء اصحاب الصادق(ع) شمرده شده، راوى كتابش «اسماعيل بن ابان بن اسحاق الوراق» است[رجال نجاشى، ص 305. در طريق نجاشى به غياث بن ابراهيم التميمى: ... جعفر المحمدى قال حدثنا اسماعيل بن ابان بن اسحاق الوراق عنه بالكتاب.] و راوى كتاب «اسماعيل بن ابان»، «احمد بن ابى عبدالله البرقى» است [رجال نجاشى، ص 32. طريق او به اسماعيل بن ابان: ... على بن محمد ماجيلويه]، چون برقى در سال 280 وفات كرده، پس غياث بن ابراهيم از اصحاب امام باقر(ع) نيست، چون ممكن نيست برقى از اصحاب حضرت باقر(ع) با يك واسطه (اسماعيل بن ابان) روايت نقل كند.

دليل دوم: راوى ديگر كتاب غياث، محمد بن يحيى الخزاز است [فهرست الشيخ، ترجمه غياث بن ابراهيم در طريقش راوى از او، محمد بن يحيى الخزاز است]، و كتاب او را نيز برقى نقل مى‌كند. [فهرست الشيخ، ترجمه محمد بن يحيى: له كتاب يرويه عن غياث بن ابراهيم رويناه بهذا الاسناد (يعنى جماعة عن ابى المفضل عن ابن بطة) عن احمد بن ابى عبدالله عنه] و چون ممكن نيست برقى از اصحاب حضرت باقر(ع) با يك واسطه (محمد بن يحيى) روايت كند، پس اين غياث بن ابراهيم غير از آن غياثى است كه از اصحاب حضرت باقر(ع) است.

دليل سوم: در مشيخه فقيه آمده است كه احمد بن محمد بن عيسى با يك واسطه (واسطه اسماعيل بن بزيع يا محمد بن يحيى الخزاز است) از غياث بن ابراهيم روايت مى‌كند، و چون احمد بن محمد بن عيسى وفات برقى را در سال 280 درك كرده است، نمى‌تواند از اصحاب حضرت باقر(ع) با يك واسطه نقل كند.

دليل چهارم: (كه واضح‌تر از ادله قبل است) حميد در طبقه شاگردان برقى است و در سال 310 وفات كرده، او نيز كتاب غياث را با يك واسطه (الحسن بن على اللؤلؤى) نقل مى‌كند [فهرست الشيخ، ترجمه غياث بن ابراهيم.] و نمى‌تواند از اصحاب حضرت باقر(ع) با يك واسطه نقل كند.

بنابراين:

غياث بن ابراهيم كه در مشيخه فقيه و رجال نجاشى و فهرست شيخ در اصحاب الصادق(ع) رجال شيخ عنوان شده، غير از آن غياث بن ابراهيمى است كه در اصحاب الباقر(ع) رجال شيخ معرفى شده است.

بررسى ادله مرحوم آقاى خوئى:

نقد دليل اول:

اشكال صغروى: ثابت نيست كه برقى از اسماعيل بن ابان وراق نقل كرده باشد. ما دو نفر به نام «اسماعيل بن ابان» داريم، يكى «ورّاق» است و برقى از «اسماعيل بن ابان» روايت كرده و مشخصه‌اى ذكر نكرده و از كجا معلوم اين اسماعيل بن ابان همان «وراق» باشد؟ [توضيح: در كتب عامه اسماعيل بن ابان الوراق الازدى ابواسحاق الكوفى متوفى 210، و اسماعيل بن ابان القنوى الخياط ابو اسحاق الكوفى متوفى 216 آمده است. و احتمالاً آنچه كه در پاورقى (1) به آن اشاره شد، تصحيف اسماعيل بن ابان ابو اسحاق الوراق باشد. نكته ديگر اين كه اشكال صغروى استاد با توجه به سند وفات اين دو اسحاق بن ابان كه يكى 210 هجرى، و ديگرى 216 مى‌باشد. تطبيق كبراى مورد نظر آقاى خوئى در اين كه اسحاق بن ابان از اصحاب الباقر(ع) با يك واسطه نمى‌تواند نقل بكند را به هم نمى‌زند. بنابراين اشكال عمده در اينجا اشكال كبروى استاد مى‌باشد.]

مناقشه كبروى: اين كه گفته‌ايد: «ولا يمكن روايته عن اصحاب الباقر(ع) بواسطة واحدة» صحيح نيست؛ چون چند اشكال دارد:

اشكال اول: خود شما اين امر را ممكن مى‌دانيد. توضيح آن كه نجاشى مى‌گويد برقى كتاب اسماعيل را روايت مى‌كند و شما در معجم الرجال كه عبارت نجاشى را نقل مى‌كنيد، مى‌فرماييد: «هذا (اسماعيل بن ابان)
احد الرجلين الذين ذكرهما الشيخ» چون شيخ در فهرست دو نفر را به نام اسماعيل بن ابان عنوان كرده كه راوى اولى «ابو سمينة، محمد بن على الصيرفى» است، و راوى ديگرى «ابراهيم بن سليمان»، پس محتمل است كه مروى عنه برقى، اسماعيل بن ابان دوم باشد (همان كه راوى او ابراهيم بن سليمان است.)

و در ذيل ترجمه اسماعيل بن ابان دوم مى‌فرماييد: «نعم يحتمل اتحاد هذا مع اسماعيل بن ابان الخياط الآتى» (كه از اصحاب حضرت صادق(ع) است.)

در نتيجه ممكن مى‌دانيد برقى با يك واسطه (كه اسماعيل بن ابان الخياط باشد) از اصحاب حضرت باقر(ع) (كه امام جعفر صادق(ع) باشند) روايتى نقل كند.

بنابر اين روايت برقى از اصحاب الباقر(ع) ثابت است.

اشكال دوم: برقى مكرراً از محمد بن سنان نقل مى‌كند و روايت محمد بن سنان نيز از ابى الجارود (كه از اصحاب حضرت باقر(ع) است) فراوان است.

پس برقى مكرر از اصحاب حضرت باقر(ع) با يك واسطه نقل كرده است.

اشكال سوم: اسماعيل بن ابان در طبقه‌اى است كه مى‌توانند از اصحاب حضرت باقر(ع) روايت كند، حدود سيزده نفر از مشايخ اسماعيل را تهذيب الكمال نقل كرده است.

الف) يكى از مشايخ اسماعيل «ابى الجارود زياد بن منذر» است، كه از اصحاب حضرت باقر(ع) است.

ب) شيخ ديگرش «اسماعيل بن خليفه» (متولد 84) است كه در زمان رحلت امام باقر(ع) (سال 114) سى ساله بوده است. پس اسماعيل بن ابان مى‌تواند از اصحاب حضرت باقر(ع) روايت كند.

ج) شيخ ديگرش «عبدالرحمان» نواده حنظله غسيل الملائكه است كه در سال 114، حدوداً 50 سال داشته است، و بيش از يكصد سال عمر كرده و حدود سال 72 فوت كرده است.

بقيه مشايخ اسماعيل بن ابان ولادتشان در دست نيست، ولى در سال‌هاى 153 تا 174، همه اينها امكان عرفى دارد كه از امام باقر(ع) روايت كنند.

از پاسخ دليل اول، پاسخ دليل دوم مرحوم آقاى خوئى نيز روشن مى‌شود.

نقد دليل سوم

از جواب دليل اول نقد اين دليل نيز روشن مى‌شود؛ چون اولاً احمد بن محمد بن عيسى هر چند بعد از برقى فوت كرده است، ولى تولدش قبل از برقى است؛ پس او نيز مى‌تواند از اصحاب باقر(ع) با يك واسطه روايت كند.

ثانياً احمد بن محمد بن عيسى از ابى الجارود (كه از اصحاب امام باقر(ع) است) با يك واسطه (محمد بن سنان) روايت مى‌كند.

ثالثاً «احمد بن محمد بن عيسى» مكرراً از «حماد بن عيسى» روايت دارد و حماد از طرفى جزء مشاهير روات امام صادق(ع) است و چون امام صادق(ع) از پدرشان مى‌باشند؛ پس احمد بن محمد بن عيسى مى‌تواند از اصحاب امام باقر(ع) (يعنى امام صادق(ع)) با يك واسطه (حماد بن عيسى) روايت كند و از طرف ديگر حماد از پنج نفر از طبقه اول فقهاء اصحاب امام باقر(ع) روايت دارد (زراره، محمد بن مسلم، ابو نصير، فضيل بن يسار، معروف بن خربوذ) پس از ناحيه نقل احمد بن محمد بن عيسى اشكال نيست.

نقد دليل چهارم

اولاً: روايات حميد مشتمل بر مراسيل كثيره است و با نقل حميد نمى‌توان طبقات را تعيين كرد.

ثانياً: بين وفات حميد و رحلت امام باقر(ع) 199 سال فاصله است و اگر حميد بخواهد با دو واسطه از امام باقر(ع) نقل كند، مى‌بايست به طور متوسط اصل وفات راوى با وفات مروى عنه حدود 65 سال باشد و نقل كردن چنين فاصله‌اى
هر چند به طور وفور نيست، لكن ممكن است و اسناد عاليه همين سندهاست.

نقد دليل پنجم

اولاً: على بن ابراهيم بن هاشم كه با حميد هم‌طبقه است، مى‌تواند از حضرت باقر(ع) با دو واسطه نقل كند و توضيح آن در نقد دو دليل چهارم گذشت.

ثانياً: اين على بن ابراهيم كه در طريق كتاب غياث واقع شده است، «على بن ابراهيم بن هاشم» زنده در سال 307 نيست، بلکه «على بن ابراهيم معلى» است و طريق فهرست چنين است: «اخبرنا به احمد بن محمد بن موسى عن ابن عقدة عن الحسين بن حمدان عن على بن ابراهيم بن معلى عن زيدان بن عمر قال حدثنا غياث» و هيچ مانعى ندارد كه
ابن عقده با 3 واسطه از غياث روايت كند.

بررسى سؤال سوم: غياث بن ابراهيم امامى است يا خير؟

مرحوم مامقانى مى‌گويد: از روايت غياث معلوم مى‌شود كه امامى است؛ چون صدوق در عيون اخبار الرضا(ع) روايتى را از غياث در معناى حديث ثقلين نقل مى‌كند، كه حضرت على(ع) فرموده: «انا و الحسن و الحسين و الائمة التسعة من ولد الحسين.». [بحار، ج 23، ص 147] و در خصال نيز غياث بن ابراهيم روايتى را نقل مى‌كند كه پيبامبر(ص) فرمود: «كيف تهلك امة انا اولها و اثنى عشر من بعدى من السعداء.» [بحار، ج 36، ص 242]

صاحب قاموس الرجال مى‌فرمايد: «كون اماميته دراية الخبرين غير معلوم» زيرا اولاً: در هر دو بابى كه اين دو روايت را صدوق نقل كرده، اكثر روات آن باب غير امامى هستند.

ثانياً: دو مؤيد براى عامى بودن غياث هست:

الف) از حضرت صادق(ع) تعبير «جعفر» مى‌كند.

ب) چون حضرت راوى را از عامه مى‌دانسته‌اند، لذا براى فرمايش خودشان سند ذكر كرده‌اند.

ج) ممكن است اين شخص همان غياث بن ابراهيم باشد كه در اصحاب حضرت باقر(ع) رجال شيخ آمده است و چون او از عامه و بترى است، پس ممكن است اين غياث نيز غير امامى باشد.

نقد كلام صاحب قاموس الرجال

1. دليل سوم ايشان دورى است، چون هر دليلى بايد صرف نظر از ادله ديگر دلالتش تمام باشد. اگر ما از دليل او و دوم ايشان صرف نظر كنيم و بپذيريم كه روايتى كه صدوق در خصال و عيون از غياث نقل كرده، امامى بودن غياث را مى‌رساند، ديگر احتمال اتحادش با غياث بن ابراهيم بترى در كار نيست و در صورتى مى‌توانيم اين احتمال را بدهيم كه در كلام مرحوم مامقانى مناقشه كنيم و روايت صدوق را دليل امامى بودن ندانيم.

خلاصه احتمال اتحاد متوقف بر عدم دليليت نقل روايت اثنى عشر است و عدم دليليت را مى‌خواهند از احتمال اتحاد به دست آورند و هذا دور.

2. بين راوى مع الواسطه و رواى مستقيم فرق است، چون رواة مع الواسطه امام ممكن است عامى باشند و به امامت حضرت معتقد نباشند، لكن كسى كه مى‌رود محضر امام(ع) شاگردى مى‌كند و از كلام حضرت كتابى را جمع‌آورى مى‌كند، نمى‌تواند غير امامى باشد.

الان ما ممكن است رواياتى را از ابوهريره نقل كنيم، در حالى كه او را هيچ قبول نداريم، ولى كسى كه مى‌رود شاگردى ابوهريره را مى‌كند، بايد معتقد به او باشد.

3. اين كه از امام صادق(ع) گاهى به «جعفر» تعبير مى‌كند (در حالى كه بيش از 80% از روايات غياث با تعبير «اباعبدالله» است) به اين جهت است كه تقيّد به تعبيرات در اوائل چندان مستحكم نشده بوده است، بلكه تا زمان شيخ طوسى نيز بسيارى از اوقات اسم مبارك امام(ع) را بدون «عليه السلام» مى‌آورده‌اند، هم‌چنان كه در نسخه‌اى از تهذيب كه با نسخه اصل مقابله شده، بسيارى از «عليه السلام»ها قلم گرفته شده است.

4. اين كه سندى براى روايات امام صادق(ع) نقل مى‌كند، براى اين است كه برخى از اماميه بيشتر با عامه محشور بوده‌اند و لذا گاهى امام(ع) در بيان احكام سند خودشان را ذكر مى‌كرده‌اند. و گاهى خود راوى امامى، براى آن كه مخاطبينش بپذيرند، سند عمومى را كه ائمه(ع) فرموده‌اند، در آغاز روايات آنها اضافه مى‌كرده‌اند.

به علاوه مواردى كه براى كلام امام صادق(ع) سند ذكر مى‌كند، به مثابه نقل عامه نيست؛ چون در گروهى از رواياتش حضرت صادق(ع) از حضرت باقر(ع) از پيامبر اكرم(ص) نقل مى‌كنند و سند ما بين را بيان نمى‌كند و در گروهى ديگر از روايات غياث سند به حضرت امير(ع) مى‌رسد، نه به پيامبر(ص) به طور خلاصه اسنادى که نقل مى‌كند، اسنادى نيست كه يك سنى معمولى قبول داشته باشد.

پس اين جهت نيز شاهد امامى نبودن نيست.

مرتبط:

مبحث دوم

مبحث چهارم

ادامه مطلب

۲۲.۱۱.۸۸

مبحث دوم

بررسى احوال غياث بن ابراهيم

در رجال آقاى خوئى و برخى كتب ديگر اشتباهى در اين زمينه رخ داده، غياث بن ابراهيم كه متعدد است، واحد تخيل شده، يكى غياث بن ابراهيم نخعى است و ديگرى غياث بن ابراهيم تميمى اُسَيْدى يا اسبذى.

آقاى خوئى مى‌فرمايند: برقى، غياث بن ابراهيم نخعى را جزء اصحاب حضرت صادق(ع) آورده است.

نجاشى او را با تميمى يك نفر تصور كرده است.

ولى در واقع دو نفرند.

غياث بن ابراهيم نخعى، از قبله نخع است كه قحطانى است. نسباً نخعى است نه ولائاً، برخى از او با عبارت «عربّى» ياد كرده يعنى از موالى نيست.

در كتب رجالى ديگر مثل كتب عامه نيز سخنى از ولاء مطرح نيست واگر چنين بود بايد ذكر مى‌شد، معلوم مى‌شود كه بالاصاله نخعى است.

اما غياث بن ابراهيم تميمى كه نجاشى و شيخ در فهرست و رجال او را عنوان كرده‌اند، تميمى است و تميم جزء قبائل عدنان است و چون ذكرى از ولاء به ميان نيامده، معلوم‌ مى‌شود كه نسباً تميمى است.

تميم داراى بطون مختلفى است كه يكى از آنها «أسيّد‌‌ي‌ها» [ابن اثير مى‌گويد: محدثين با تشديد ياء (أُسَيِّد) و نحاة با سكون ياء (أُسَيْد) تلفظ مى‌كنند] و «اسبذي‌ها» هستند. و هر دو، هم اسيدى و هم اسبذى از بطون تميم‌اند.

صاحب قاموس الرجال «اسبدى» بودن را تقويت كرده است [قاموس الرجال، ج 8، ص 354]، چون در بعضى از روايات غياث بن ابراهيم الدارمى نقل شده [تهذيب، ج 8، ص 228، ح 824؛ من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 146، ح 3539] و راوى آن هم محمد بن يحيى خزاز است، «اسبد» نيز از تيره دارم است، لذا به احتمال قوى «اسبدى يا اسبذى» است.

خلاصه قرائن مختلفى وجود دارد كه غياث بن ابراهيم دو نفرند، يكى از قبيله قحطان است و ديگرى از قبيله عدنان. كنيه نخعى، ابو عبدالرحمن است كه در كتب عامه آمده، و كنيه تميمى هم در كتب شيعه آمده، ابو محمد است، از نظر مكان هم نخعى، كوفى است و تميمى بصرى است كه نزول به كوفه پيدا كرده و اگر كسى «كوفى» خوانده شد، ظاهر آن اين است كه اصالتاً كوفى است.

اهل سنت در شرح حال غياث بن ابراهيم نخعى نقطه ضعفى را ذكر كرده‌اند و آن اين است كه براى خوش‌آمد مهدى عباسى ـ كه به كبوتر بازى علاقه داشت ـ حديثى را جعل كرد كه «لاسبق الاّ فى خف أو حافر أو جناح» [به عنوان نمونه: الميزان، ج 5، ص 421] البته در اين كه حديث مربوط به اوست يا وهب بن وهب ابوالبخترى جعل كرده، مورد اختلاف است، در تاريخ بغداد در شرح حال وهب بن وهب مى‌نويسد كه احمد بن حنبل گفت: اين حديث را فقط او روايت كرده است.

به هر حال غياث بن ابراهيم تميمى كه صاحب كتاب است و مورد بحث ما مى‌باشد، ارتباطى به نقطه ضعف كه مربوط به غياث بن ابراهيم نخعى است، ندارد.

غياث بن ابراهيم نخعى بلا اشكال سنى است و جزء دستگاه خلافت بوده و غياث بن ابراهيم تميمى شيعه و يا لااقل متشيع است.

تنها نكته‌اى كه وجود دارد، اين است كه آيا او «بترى» است؟

شيخ طوسى غياث بن ابراهيم را از اصحاب حضرت باقر(ع) شمرده و درباره‌اش فرموده: «بترىٌ» در حالى كه بتري‌ها جزء اهل سنت‌اند، زيدي‌ها هم سنى دارند و هم شيعه، جارودي‌هايشان شيعه‌اند و بتري‌هايشان سنى، امير المؤمنين را افضل صحابه مي‌دانند و معتقدند كه خلافت حق ايشان بود، ولى قابل انتقال به ديگرى بوده است و حضرت بر اساس مصالحى حق خود را به ابوبكر تفويض كرده و لذا خلافت او قانونى و شرعى بوده است.

بسيارى از معاريف اهل سنت از بتري‌ها هستند.

شيخ و نجاشى در رجال، غياث بن ابراهيم تميمى را از اصحاب حضرت صادق(ع) و حضرت كاظم(ع) معرفى مى‌كنند. نجاشى وى را توثيق كرده كه معلوم مى‌شود غياث بن ابراهيم تميمى مورد بحث ما، «بترى» نبوده، و بترى مربوط به فرد ديگرى است.

صاحب قاموس الرجال احتمال داده‌اند كه غياث بن ابراهيم از اصحاب حضرت صادق(ع)، همان غياث بن ابراهيم از اصحاب حضرت باقر(ع) باشد كه بترى است و آقاى خوئى به ادله مختلفى تمسك مى‌كنند تا ثابت كنند، دو نفرند.

مرتبط:

مبحث سوم

مبحث چهارم

ادامه مطلب

مبحث يکم

ضمن مبحث «حکم نگاه مرد به زني که مي‌خواهد با او ازدواج کند»

روايات مسأله

روايت الهيثم بن أبى مسروق النهدى «محمد بن الحسن باسناده عن احمد بن محمد بن عيسى عن الهيثم بن أبى مسروق النهدى عن الحكم بن مسكين عن عبدالله بن سنان قال: قلت لابى عبدالله(ع): الرجل يريدان يتزوج المرأة، أينظر الى شعرها؟ فقال نعم، انما يريدان يشتريها باغلى الثمن». [وسائل، ابواب مقدمات النکاح، باب 36، ج 20، ص 89، ح 7]

آقاى خوئى مى‌فرمايند: در طبع قديم تهذيب در سند روايت الهاشم بن أبى مسروق النهدى ضبط شده كه در كتب رجال و اخبار نشانه‌اى از او نيست و نسخه صحيح همان طبع جديد تهذيب است كه در وسائل هم آمده و هيثم بن أبى مسروق النهدى ضبط نموده است كه از ثقات مى‌باشد.

اين سخن كاملاً درست است و نسخه‌اى از تهذيب را كه ما با نسخ معتبر تهذيب - كه گاهى با يكى دو واسطه با نسخه اصلى مقابله شده است - مقابله كرديم، هيثم [کلمه هيثم با کلمه هاشم که در زمان قديم بدون الف (=هشم) نوشته مي‌شده، بسيار شبيه بوده و چه بسا به هم تبديل شوند.] بن أبى مسروق نهدى است، اگر كسى به اسانيد ديگر هم مراجعه كند مطمئن مي‌شود كه الهيثم است، به علاوه كلمه هاشم به عنوان علم بدون «ال» استعمال مى‌شود و «الهاشم» مسلماً غلط است، چون استعمال «ال» بر سر اعلام و عدم استعمال آن سماعى است و در كلمه هاشم با «ال» از عرب شنيده نشده است.

حكم بن مسكين در سند تهذيب طبق تحقيق ثقة است [وثاقت اين راوي با دو مبناي «اکثار رواية الأجلاء عن الرجل» و «رواية أحد الثلاثة، ابن أبي عمير و البزنطي و صفوان» از مباني مورد قبول استاد مد ظله در توثيقات عامه ثابت است.]، او مكفوف و نابينا بوده و در بعضى از موارد «الحكم الاعمى» تعبير شده و اجلّاء روات مثل حسن بن محبوب، محمد بن الحسين بن أبى الخطاب، و خصوصاً ابن أبى عمير و احمد بن محمد بن أبى نصر كه «لايروون و لا يرسلون الا عن ثقة» كتاب او را روايت كرده‌اند.

لذا به نظر ما روايت، صحيحه است.

البته اين روايت در فقيه نيز وارد شده است با اين سند: سأل عبدالله سنان ابا عبدالله (عليه السلام). [من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 412، ح 4439]

ادامه مطلب

۲۱.۱۱.۸۸

تماس با ما


نام:
ايميل:
موضوع:
پيام:
متن را وارد نماييد:  
ادامه مطلب