بحث در اين بود كه «هل يجوز لمن يريد تزويج امرأة ان ينظر اليها؟ أم لا؟»
يكى از ادله مسأله، روايت غياث بن ابراهيم بود، كلام در سند روايت بود، «احمد بن محمد بن يحيى عن محمد بن يحيى الخزاز عن غياث بن ابراهيم عن الصادق(ع)» مرحوم آقاى خوئى گفته بودند كه اين غياث بن ابراهيم ممكن نيست كه همان كسى باشد كه شيخ طوسى او را از اصحاب حضرت باقر(ع) شمرده است؛ چون «حميد» كتاب غياث را با يك واسطه نقل مىكند، و اگر غياث از اصحاب حضرت باقر(ع) باشد، لازم مىآيد حميد متوفاى 310 بتواند از امام باقر(ع) (كه در سال 114 رحلت فرمودند) با دو واسطه نقل كند، و اين امرى غير ممكن است.
در جلسه قبل گفتيم به نظر ما چنين نقلى هر چند مستبعد است، لكن غير ممكن نيست و از اسناد عاليه است و در بين سندهاى عالى امرى متعارف است.
اصطلاح علو سند در روايت به معناى كمى واسطه است و منشأ آن اين است كه شخصى در اوائل جوانى حديثى را شنيده و در پيرى آن را به شاگردش بازگو مىكند، و نقل كردن از محدّثى كه در دويست سال پيش از ناقل فوت شده است البته با دو واسطه، در سندهاى عادى هر چند نادرست، ولى در ميان سندهاى عالى امرى متعارف و معمولى است.
بنابراين بهتر است بگوييم چنين نقلى «مستبعد» است، و نگوئيم «غير ممكن» است.
يكى از نمونههايى كه براى سند عالى گفته شده، اين است كه شيخ طوسى متوفاى 460 از «احمد بن حسن بن على بن فضال» متوفاى 620 [ظاهراً 260] با دو واسطه روايت مىكند و اين دو واسطه «ابن صلت اهوازى» و «ابن عقده» هستند. [جامع الرواة، ج 1، ص 66، در پاورقى ترجمه ابن عقده] البته اين مثال قابل مناقشه است؛ چون نقل «ابن عقده» از «احمد بن حسن بن فضال» ثابت نيست، و اين مطلب كه در جامع الرواة، ج 1، ص 45 آمده كه «ابن عقده از احمد بن حسن بن فضال در تهذيب، باب ما يجوز الصلاة فيه من اللباس روايت دارد»، اشتباه است و آن محدثى كه ابن عقده در آن باب از او نقل مىكند، «احمد بن محمد بن
الحسن» است، نه «احمد بن حسن بن على بن محمد بن فضال» [تهذيب، ج 2، ص 219، حديث 268] [جهت اطلاع از اختلافات بزرگان در اعتبار و عدم اعتبار غياث به كتاب حاوى الاقوال و منتهى المقال و تنقيح المقال مراجعه شود، و نكته قابل توجه اين كه غياث بن ابرهيم طبقهاش منعى ندارد از اين كه از اصحاب امام باقر(ع) شمرده شود، و با توجه به اين كه لفظ غياث بن ابراهيم از الفاظ غريبه است و به اين نام راوى خيلى كم است (و ظاهراً 2 نفر در مجموع روايت عامه و خاصه مسمى به اين نام مىباشند) ممكن است اتحاد غياث بترى مذكور در اصحاب الباقر، با غياث التميمى گفته شود (به اين نكته حضرت استاد در درسهاى قبلى در سنوات گذشته اشاره فرمودهاند)، ولى با توجه به ادله وثاقت و دلائل امامى بودن اين راوى يا بايد قائل به تعدد شويم، و يا اين كه قائل به اتحاد راوى باشيم و توجيهاتى را كه براى رد بترى بودن غياث، بزرگان اصحاب متعرضاش شدهاند، بپذيريم، و در صورت تعدد هم غياث بن ابراهيم موجود در اسناد منصرف به غياث ثقه امامى است و مشكل اشتراك بين ثقه و ضعيف پيش نخواهد آمد.]
شاهد ديگرى بر مدعاى مرحوم آقاى خوئى
از شواهد اين مطلب كه «غياث بن ابراهيم» از اصحاب حضرت باقر(ع) نمىتواند باشد، اين است كه «ابراهيم بن هاشم» بدون واسطه از «غياث بن ابراهيم» روايت دارد. [كتاب التوحيد صدوق، باب 60، باب قضا و قدر، حديث 33] و ابراهيم بن هاشم نمىتواند بىواسطه از اصحاب حضرت باقر(ع) روايت كند.
به ظن قوى در اين روايت سقطى صورت گرفته است؛ چون چنين نقلى از ابراهيم بن هاشم در هيچ يك از كتب روائى موجود سابقه ندارد و تمام كسانى كه از مشايخ ابراهيم بن هاشم هستند، در طبقه شاگردان غياث هستند، و هيچ كدام با خود غياث همطبقه نيستند. [قابل تأمل است كه ابراهيم بن هاشم در حدود 15 مورد در كتب اربعه و كتب صدوق و مصادر بحار الانوار با يك واسطه از غياث بن ابراهيم نقل روايت مىكند و هيچ كجا بدون واسطه از او نقل نمىكند.] پس نقل ابراهيم بن هاشم نيز شاهد نيست.
آيا بالاخره غياث از اصحاب حضرت باقر(ع) است؟
غياث بن ابراهيم كثير الرواية است [ايشان در كتب اربعه حدود 190 مورد و كتب صدوق 35 مورد و حدود 60 مورد در ساير مصادر بحار الانوار روايت دارند.] و از غير از امام صادق(ع) از جماعتى از مشايخ روايت دارد، ولى ما در هيچ كدام از كتب حديثى موجود به عنوان نمونه موردى را نيافتيم كه غياث از كسى روايت كرده باشد كه زمان حضرت باقر(ع) را درك كرده باشد، و بسيار مستبعد است اين محدّث كثير الروايه در دوران امام باقر(ع) صلاحيت اخذ حديث داشته است، ولى از حضرت و هيچ كدام از اصحابشان روايت نشنيده باشد.
مرحوم آقاى خوئى مىفرمايند: از غرائب كلام اين است كه شيخ طوسى در مورد غياث ابن ابراهيم فرموده «روى عن أبى الحسن(ع)»، در حالى كه روايات غياث منحصر به حضرت صادق(ع) است، و لم نعثر على روايته عن الكاظم(ع).
از غرائب كلام، سخن مرحوم آقاى خوئى است كه مىفرمايند: جميع روايات غياث از حضرت صادق(ع) است، با اين كه غياث غير از امام صادق(ع) از عدهاى از مشايخ روايت دارد.
1. ابو حمزه ثابت بن دينار [بحار، ج 23، ص 125]
2. حسين بن زيد فرزند زيد شهيد [بحار، ج 36، ص 242]
3. خارجة بن مسلم [بحار، ج 2، ص 23]
4. صاعد بن مسلم [تهذيب، ج 3، ص 269] و مراد از غياث در روايت تهذيب، غياث بن ابراهيم است، به قرينه نقل محمد بن يحيى الخزاز
5. اسماعيل بن ابى زياد [بحار، ج 36، ص 383]
البته در برخى از مصادر چون بحار، ج 79، ص 277، روايت غياث بن ابراهيم از اسحاق بن عمار نيز آمده است، ولى در اين نقل اشتباهى رخ داده است و صحيح آن «غياث بن كلّوب عن اسحاق بن عمار» است.
و عجيب است كه چون مرحوم آقاى خوئى روايت «غياث بن الكاظم» را در كتب اربعه نيافتهاند، فرمودهاند: كلام شيخ «وى عن ابى الحسن(ع)» من غرائب الكلام»، در حالى كه كلام شيخ را نجاشى هم تأييد كرده است، و حال آن كه در مطلب ديگرى كه تنها شيخ نقل كرده است، استغراب نمىكنند. شيخ طوسى غياث را در اصحاب الباقر(ع) آورده است، و اين مطلب از متفردات شيخ است، آن هم فقط در رجال، نه در فهرست، و از نظر طبقه نيز مستبعد است، ولى مرحوم آقاى خوئى هيچ گونه استغرابى نمىكنند.
صاحب قاموس الرجال شواهدى بر عامى بودن او ذكر كرده بودند كه در جلسه قبل نقل كرده، آن را نقد كرديم.
شاهد اول: از تأمل در رواياتى كه غياث نقل مىكند، امامى بودن او استفاده مىشود. [تعدادى از روايات مورد نظر حضرت استاد ذيلاً ذكر مىشود.
1. غياث بن ابراهيم عن الصادق(ع) عن آبائه عن الحسين(ع) قال سئل امير المؤمنين(ع) عن معنى قول رسول الله(ص) «انى مخلف فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى» من العترة؟ فقال: انا و الحسن و الحسين و الائمة التسعة من ولد الحسين، تاسعهم مهديهم و قائمهم، لا يفارقون كتاب الله و لا يفارقهم حتى يردوا على رسول الله(ص) حوضه [بحار، ج 23، ص 1247]
2. غياث بن ابراهيم عن ... قال رسول الله(ص): ابشروا ثم ابشروا ثلاث مرّات ... كيف تهلك امة انا أولها واثنا عشر من بعدى من السعداء و اولوا الالباب و المسيح عيسى بن مريم آخرها ...» [بحار، ج 36، ص 242]
3. غياث نقل مىكند: «قال رسول الله(ص) لعلى بن ابيطالب(ع): يا على، انا مدينة العلم و أنت بابها، و لن تؤتى المدينة الا من قبل الباب، و كذب من زعم انه يحبّنى و يبغضك لانّك منّى و أنا منك، لحمك من لحمى ... و أنت امام أمّتى و خليفتى عليها بعدى ... مثل الائمة من ولدك بعدى مثل سفينة نوح من ركبها نجى و من تخلف عنها غرق ... [بحار، ج 23، ص 125]
4. پيامبر(ص) فرموده: أنا سيد الناس و لا فخر، و على سيد المؤمنين، اللهم وال من والاه ...» [بحار، ج 24، ص 322]
5. قال سألت الحسن بن على(ع) عن الأئمة قال «عدد شهور الحول» [بحار، ج 36، ص 383]
6. «أصبحت يوماً أمّ سلمة (رض) تبكى، فقيل لها: ممّ بكاؤك، فقالت: لقد قتل أبنى الحسين الليلة ...» [بحار، ج 45، ص 230]
7. قال رسول الله(ص): «من أنكر القائم(عج) من ولدى فقد أنكرنى [بحار، ج 51، ص 73]
8. قال رسول الله(ص): «من أنكر القائم(عج) من ولدى فى زمان غيبته مات ميتة جاهلية بحار، ج 51، ص 253]
9. قال رسول الله(ص): ... نظرت فى السماء كلها فلما رأيت، رأيتك يا علىّ، فاستغفرت لك و لشيعتك الى يوم القيامة [بحار، ج 68، ص 38]]
شاهد دوم: در اكثر روايات غياث، نام مبارك حضرت على(ع) به تعبير امير المؤمنين برده مىشود و مىگويد: «نهى امير المؤمنين، قال امير المؤمنين و ...»
و معلوم مىشود كه امير المؤمنين از نظر راوى متعدّد نبوده است كه بدون مشخصه ذكر مىگردد، و اين امر اختصاص به اماميه دارد كه اصطلاح امير المؤمنين در ذهنيت و فرهنگ آنها از القاب خاصّه حضرت امير(ع) است، بلكه يك نحوه علميتى پيدا كرده است. و معمول نيست كه سنّى چنين تعبيرى كند.
البته اين شاهد مىتواند مؤيد باشد؛ چون بسيارى از اوقات اين تعبيرات در روايات ما نقل به معنى شده است، و تعبير اصل آن محفوظ نمانده است.
شاهد سوم: نجاشى در مورد غياث مىگويد: «ثقة»، و مكرّر گفتهايم كه ثقه به طور مطلق در كلام نجاشى و شيخ و مانند آنها دليل امامى بودن نيز مىباشد؛ يعنى از نظر جهاتى كه در اعتبار روايت دخيل است، مورد اعتماد و اطمينان است. يكى از آن جهات مذهب راوى است، ثقة يعنى قولاً و مذهباً مورد اعتماد است.
البته چون دلالت ثقة بر مذهب راوى، دلالت اطلاقى است نه وضعى، منافاتى ندارد كه مطلق نياورند و بگويند: «واقفى ثقة، فطحى ثقة، و مانند اينها»
از جهت ديگر نجاشى خود مىگويد: من در اين فهرست بنا دارم كه آنچه را راجع به صحّت و فساد مذهب مؤلفين اطلاع دارم بياورم و چون غياث كثير الرواية است و كتابش را جماعتى از اماميه نقل مىكنند، و قريب العهد به زمان نجاشى و شيخ است و بسيار مستبعد است كه مذهب او براى نجاشى يا شيخ مخفى مانده باشد يا مذهب او را بدانند، ولى در رجالشان تذكرى نداده باشند.
شاهد چهارم: كلينى در دو باب از ابواب كافى، روايت غياث را ذكر كرده، ولى روايات معارضش را با وجود اين كه از طريق اماميه بوده و در كتابهاى معروفى نقل شده كه در دست او بوده است، نقل نكرده است و بسيار مستبعد است كه كلينى روايات سنىها را نقل كند، ولى روايات امامى مقابل را نقل نكند.
البته كلينى در بسيارى از جاهاى كافى رواياتى را كه مورد فتوايش نبوده، نقل نمىكند؛ مثلاً در حدّ سفر شرعى، فقط روايات چهار فرسخ را ذكر مىكند، و روايات هشت فرسخ را با وجودى كه در كتابهايى بوده كه در اختيار كلينى بوده، نقل نمىكند، ولى اگر غياث امامى نباشد، عادتاً بعيد است به قول غياث سنى اعتماد كرده باشد و روايت معارض امامى را اصلاً نقل نكرده باشد، پس معلوم مىشود كه كلينى غياث را امامى مىدانسته است.
شاهد پنجم: غياث از مشايخ ابن ابى عمير است، و طبق شهادت شيخ طوسى همه مشايخ ابن ابى عمير ثقه هستند، و گفتيم ثقه به نحو اطلاق دال بر امامى بودن است.
هر يك از اين شواهد به تنهايى كافى است براى امامى بودن، تا چه رسد به مجموع آنها. فتحصّل كه غياث بن ابراهيم امامى است.
غياث بن ابراهيم ثقه و مورد اعتماد است چون
1. نجاشى صريحاً او را توثيق كرده است.
3. كتابش را جماعتى از اماميه روايت مىكنند.
4. كلينى به او اعتماد كرده است.
5. بزرگانى چون صدوق و مفيد و شيخ طوسى و ... با اين كه قريب العهد به او هستند و با توجه به كثير الراويه بودنش او را مىشناختهاند، در هيچ جا روايت او را رد نكردهاند.
مرتبط:
0 نظرات:
ارسال یک نظر