۲۶.۱۱.۸۸

مبحث يازدهم

روايت سعد الاسكاف

محمد بن يحيى عن أحمد بن محمد عن على بن الحكم عن سيف بن عميرة عن سعدالاسكاف عن أبى جعفر(ع) قال: استقبل شاب من الانصار امرأة بالمدينة و كان النساء يتقنعن خلف آذانهنّ، فنظر اليها و هى مقبلة، فلمّا جازت نظر اليها و دخل فى زقاق ـ قد سمّاه لبنى فلان ـ فجعل ينظر خلفها و اعترض وجهه عظم فى الحائط أو زجاجة فشق وجهه، فلمّا
مضت المرأة نظر، فاذا الدماء تسيل على صدره و ثوبه فقال: والله لآتين رسول الله(ص) و لاخبرنه. قال فاتاه فلمّا رآه رسول الله(ص) قال له ما هذا؟ فأخبره فهبط جبرئيل(ع) بهذه الآية: قل للمؤمنين يغضوا من ابصارهم و يحفظوا فروجهم ذلك أزكى لهم ان الله خبير بما يصنعون. [كافى، ج 5، ص 521، ح 5؛ وسائل، ج 20، ص 192، ح 25398، باب 104 از ابواب مقدمات النكاح، ح 4؛ جامع الاحاديث، ج 20، ص 276، ح 892، باب اول از ابواب جملة من احكام الرجال و النساء والاجانب، ح 1]

حالات سعد اسكاف

1. ترجمه احوال

سعد اسكاف همان سعد بن طريف است كه نجاشى در باره وى مى‌نويسد: «سعد بن طريف الحنظلى مولاهم الاسكاف، كوفى يعرف و ينكر، روى عن الاصبغ بن نباته، و روى عن أبى جعفر(ع) و أبى عبدالله(ع) و كان قاضياً. [رجال نجاشى، ص 178]

ابن غضائرى در باره او گفته است: ضعيف. [خلاصه علامه حلى، ص 353؛ و نيز رجال ابن داود، ص 456]

در رجال كشى آمده است: قال حمدوية: سعد الاسكاف و سعد الحقاف و سعد بن طريف، واحد. قال نصر: و قد أدرك على بن الحسين. قال حمدويه: و كان ناووسيا و قد (وقف خ. ل) على أبى عبدالله(ع). [رجال كشى، ص 215]

نسخه صحيح بنابر اظهر در اينجا نسخه «وقف» مى‌باشد، و عبارت «وقف على أبى عبدالله(ع)» تفسير ناووسيه مى‌باشد. ناووسيه هم از فِرق واقفه مى‌باشند، ولى نه واقفه معروف كه «الواقفة على الكاظم(ع)» مى‌باشند، بلكه ناووسيه «الواقفه على الصادق(ع)» مى‌باشند و معتقدند كه امام آخر، امام صادق(ع) بوده و آن حضرت فوت نكرده و از نظر غايب است. [در فِرق شيعه نوبختى، ص 66 و 67 مى‌خوانيم: فلمّا توفى أبو عبدالله جعفر بن محمد(ع) افترقت شيعته ... ففرقة منها قالت إنّ جعفر بن محمد حى لم يمت و لايموت حتى يظهر و يلى امر الناس و أنه هو المهدى ... و هذه الفرقة تسمى الناووسية.]

از سوى ديگر شيخ طوسى در باره وى مى‌گويد: «صحيح الحديث». [رجال طوسى، باب اصحاب على بن الحسين(ع)، باب السين، رقم 17]

2. جمع‌بندى كلمات ائمه رجال

از ملاحظه مجموع كلمات ائمه رجال چنين مى‌توان گفت كه ابن غضائرى [البته كتاب موجود از ابن غضائرى معروف (احمد بن الحسين) مى‌باشد ـ كما هو الاظهر ـ يا از كس ديگر. به هر حال مؤلف شخص دقيق النظرى است كه مسلك متن‌شناسى هم داشته است. استاد مد ظلّه] مسلك متن‌شناسى داشته، گاه روايات افراد را ملاحظه مى‌كرد و آنها را به عقيده خود غلوآميز مى‌دانسته و از اين رو راوى را تضعيف مى‌كرده. در اينجا هم شايد در روايات سعد اسكاف رواياتى مربوط به مذهب ناووسى ديده، از اين رو او را تضعيف كرده. نجاشى هم برخى از روايات او را صحيح و برخى را نادرست دانسته و از او به «يعرف و ينكر» ياد كرده، شيخ طوسى هم در روايات وى كه مربوط به احكام و امورى كه بدان‌ها استناد مى‌شود، نقطه ضعفى نديده و او را معتبر و معتمد و صحيح الحديث دانسته است.

بنابراين از مجموع كلمات ائمه رجال بر مى‌آيد كه روايات فقهى سعد اسكاف معتمد است. حال آيا واقعاً ناووسى بوده يا خير؟ معلوم نيست.

البته ممكن است «صحيح الحديث» را به قرينه ساير نقل‌ها به معناى صحيح التحديث بگيريم، يعنى سعد اسكاف خودش در نقل ـ نه در منقول ـ مورد اعتماد است و بنابراين منافاتى ندارد كه پاره‌اى از منقولات وى از اعتبار لازم برخوردار نباشد و به تعبير نجاشى «يعرف و ينكر». اين معنا البته خلاف ظاهر است، ظاهر صحيح الحديث، صحيح الخبر است، نه صحيح الاخبار، ولى براى جمع بين كلمات قوم مى‌توان صحيح الحديث را چنين معنا كرد.

معناى ديگرى هم در اينجا براى عبارت نجاشى مى‌شود كه البته بعيد است و آن اين است كه مراد از «يعرف و ينكر»، «يعرف من جهة حديثه و ينكر من جهة مذهبه» باشد، همانند بنو فضال كه درباره آنها وارد شده: «خذوا ما رووا و ذروا ما رأوا». [غيبة الطوسى، بعد ذكر التوقيعات]

به هر حال به نظر مى‌رسد كه ما بايد روايات سعد اسكاف را بپذيريم.

تذكر دو نكته رجالى كه مربوط به بحث فقهى نيست، مفيد است:

تذكر نكته‌اى در رجال نجاشى

در رجال نجاشى در باره وى گفته شده: كان قاضياً. سعد اسكاف در كتب عامه هم مترجم است، وى را نيز تضعيف كرده‌اند، ولى هيچ كس به منصب قضايى وى اشاره نكرده با اين كه ترجمه مفصل حالات وى را آورده‌اند و در روايات هم شاهدى بر قاضى بودن وى نيافتيم.

از اين رو ما احتمال مى‌دهيم كه كلمه «قاضياً» مصحف «قاصّاً» باشد. در ترجمه وى در رجال كشى مى‌خوانيم: «عن سعد الاسكاف قال قلت لابى جعفر(ع) إنى أجلس فاقص و اذكر حقكم و فضلكم. قال وددت أنّ على كل ثلاثين ذراعاً قاصاً مثلك. [رجال كشى، ص 215]

كلمه «قاصاً» و «قاضياً» بسيار شبيه به هم نگاشته مى‌شده، به خصوص با توجه به عدم پاى‌بندى به نگارش نقطه‌ها و محو شدن آنها در نسخه، و احتمال تصحيف اين دو به هم بسيار طبيعى است. پس بعيد نيست «قاضياً» در رجال نجاشى مصحّف «قاصّاً» باشد.

تذكرى در باره معجم رجال الحديث

مرحوم آقاى خوئى مى‌فرمايند: بعيد نيست سعد بن طريف تا زمان حضرت رضا(ع) مانده باشد و فوت امام كاظم(ع) را درك كرده باشد. ولى اين مطلب بعيد است؛ چه سعد بن طريف به اتفاق شيعه و اهل سنت [تهذيب الكمال، ج 10، ص 272] از اصبغ بن نباته روايت مى‌كند و روايت وى از اصبغ در اسناد بسيارى وارد شده است. اصبغ بن نباته از حضرت امير بسيار روايت مى‌كند، و به نوشته اهل سنت از عمر هم روايت مى‌كند، [تهذيب الكمال، ج 3، ص 308] مرگ عمر در سال 23 هجرى بوده است و اگر اصبغ پس از وى شصت سال هم زنده باشد، وفات وى از سال 83 عقب‌تر نخواهد بود، و زنده ماندن سعد اسكاف بعد از اصبغ كه بيش از حوالى سال 83 زنده نبوده تا سال وفات امام كاظم(ع) در سال 183 بسيار بعيد است؛ زيرا بايد راوى صد سال پس از مرگ شيخ خود زنده باشد كه اين امر مستبعد است.

به تقريب ديگر، سعد بن طريف از اصحاب امام سجاد(ع) (م محرم 94 يا 95) است، و بايد قريب نود سال پس از وفات حضرت سجاد زنده باشد كه اين مقدار عمر جزء نوادر است كه اگر واقعيت داشت، ائمه رجال بدان متعرض مى‌شده‌اند.

بنابراين باقى ماندن سعد بن طريف تا زمان امام رضا(ع) بسيار بعيد است.

ادامه مطلب

مبحث دهم

على بن ابراهيم عن أبيه عن بكر بن صالح عن القاسم بن بريد قال حدّثنا ابوعمرو الزبيرى عن أبى عبد الله(ع) قال قلت له: أيّها العالم أخبرنى أى الاعمال أفضل عند الله.

(فأورد حديثاً طويلاً ذكر فيه فرض الايمان على الجوارح منه:) و فرضٌ على البصر أن لا ينظر الى ما حرّم الله عليه و أن يعرض عما نهى الله عنه ممّا لايحلّ له و هو عمله و هو من الايمان. فقال تبارك و تعالى: قل للمؤمنين يغضّوا من أبصارهم و يخفظوا فروجهم فنهاهم أن ينظروا الى عوراتهم و أن ينظر المرء الى فرج أخيه و يحفظ فرجه أن ينظر اليه، و قال و قل للمؤمنات يغضضن من أبصارهن و يحفظن فروجهن من [لعلّ «من» مصحّف «فنهى»] أن تنظر أحداهن الى فرج أختها و تحفظ فرجها من أن ينظر اليها و قال: كل شى ء فى القرآن من حفظ الفرج فهو من الزنا الا هذه الآية فانّها من النظر.

اين روايت هر چند در كافى وارد شده، از جهت سند قابل اعتماد نيست، در سند روايت ابو عمرو زبيرى وارد شده كه تنها در اين روايت و چند روايت اندك ديگر وارد شده و هيچ جا توثيق نشده و شايد اصلاً شيعه هم نباشد.

ان قلت: در روايت از امام(ع) با تعبير «جعلت فداك» ياد كرده كه نشان تشيّع راوى است.

قلت: اين تعبير دلالت بر تشيّع وى ندارد؛ چه اهل سنت هم (به جز موارد نادرى از آنها) به ائمه ما به عنوان عالم اهل بيت نگاه كرده و با احترام و تجليل از آنها ياد مى‌كنند و به علم و زهد و اخلاق آنها معترف‌اند. [شعر جامى در مدح امام رضا(ع) معروف است. جاحظ نيز در رساله در مفاخره بنى هاشم، مى‌گويد كه شما چه كسى در دنيا مثل حسن عسکرى سراغ داريد كه تمام آباء و اجداد آنها ممتازترين افراد عالم باشند. امام عسکرى(ع) در هنگام مرگ جاحظ بيست و يك ساله بوده‌اند، با اين حال چنين در مقابل حضرت تخضع مى‌كنند، حتى مرحوم شيخ جواد مغنيه از بعضى فلاسفه مادى مصر نقل مى‌كرد كه قائل بود ائمه اهل بيت علومى دارند ما فوق علوم بشرى.]

به هر حال وثاقت أبو عمرو زبيرى ثابت نيست.

از سوى ديگر، در سند روايت بكر بن صالح واقع شده كه نجاشى او را تضعيف كرده است.

ادامه مطلب

۲۵.۱۱.۸۸

مبحث نهم

در اين روايت عباد بن صهيب از امام صادق(ع) جواز نظر به چند دسته را نقل مى‌كند، كه علت آن اين است: «لانّهن إذا نهين لاينتهين».

سند اين روايت را مرحوم آقاى حكيم گمان كرده‌اند كه ضعيف است؛ چون صاحب جواهر، از آن به خبر عبّاد بن صهيب تعبير كرده است.

اين مطلب نادرست است و از عدم مراجعه به كتب رجال ناشى شده است.

مرحوم آقاى خوئى و صاحب قاموس الرجال ـ كه هر دو كتاب رجالى هم نوشته‌اند ـ در اين مسأله تعابيرى آورده‌اند كه شايسته نيست.

در تقريرات بحث آقاى خويى، روايت را صحيحه دانسته‌اند، ولى در معجم الرجال فرموده‌اند: «لا اشكال فى وثاقة عباد بن صهيب بشهادة النجاشى و على بن ابراهيم فى تفسيره، و كذا لا اشكال فى كونه عامياً بشهادة الشيخ والكشى» (و كذا البرقى، الاستاذ مدظله)، كه بين دو عبارت يك نحو تنافى ديده مى‌شود.

يك نكته جزئى در اينجا اين است كه وثاقت رجال تفسير على بن ابراهيم به طور عام مطلب صحيحى نيست و ما مفصلاً درباره آن بحث كرده‌ايم و دليل وثاقت او تنها توثيق نجاشى است.

صاحب قاموس الرجال هم در اينجا مى‌گويد: «بعد شهادة الاخبار بعاميته و بترّيته يكون قول النجاشى فيه: «ثقة» الظاهر فى اماميته ساقطاً» [قاموس الرجال، ج 5، ص 649]

صاحب قاموس الرجال به اين روايات كه در رجال كشى در ذيل عنوان «عباد بن صهيب» وارد شده نظر دارد:

بسنده عن ابن سنان قال سمعت ابا عبدالله(ع) يقول: بينا أنا فى الطواف اذا رجل يجذب ثوبى، فالتفتّ فاذا عبّاد البصرى، قال يا جعفر بن محمد تلبس مثل هذا الثوب و أنت فى الموضع الّذى أنت فيه مِن علىّ(ع) قال، قلت: ويلك هذا ثوب قوهى اشتريته بدينار و كسر، و كان على(ع) فى زمان يستقيم له ما ليس فيه، ولو لبست مثل ذلك اللباس فى زماننا لقال الناس هذا مراء مثل عبّاد. قال نصر: عبّاد بترى [رجال كشي، ص 391]

از روايت بر مى‌آيد كه عباد آدم جسور و بى‌حيائى بوده كه حضرت را محاكمه مى‌كرده است و اين با امامى بودن وى سازگار نيست.

ولى تمسك به اين روايت عجيب است، چون ما دو نفر به نام عباد البصرى داريم: يكى عباد بن كثير بصرى است كه سنى است. و ديگرى عباد بن صهيب كه محل كلام است و در اينجا هر چند عنوان رجال كشى، عباد بن صهيب است، ولى در متن آن عبّاد البصرى تعبير كرده است.

از برخى نسخ هم عبّاد بن بكير نقل شده كه ظاهراً تصحيف عباد بن كثير است.

همين روايت را كلينى با لفظ عباد بن كثير البصرى نقل كرده است، [كافى، ج 6، ص 443، ح 9. اين روايت بار ديگر در كافى با سند ديگر آمده كه در آنجا نيز تعبير «عباد بن كثير البصرى» آمده است.] در رجال كشى هم پس از اين روايت، روايت ديگرى در ذيل همان عنوان عباد بن صهيب آمده با اين متن:

دخل عبّاد بن كثير البصرى على أبى عبدالله(ع) و عليه ثياب شهرة غلاظ فقال: يا عبّاد ما هذه الثياب. [رجال الكشى، ص 392]

حال چرا كشى عنوان عباد بن صهيب را ذكر كرده است؟ يا به جهت اين كه گمان كرده عباد بن صهيب عامى است (در صفحه قبل نوشته: عباد بن صهيب عامى) سبق قلم شده و عباد بن صهيب عنوان كرده يا شيخ طوسى در اختيار رجال
كشى اين اشتباه را كرده‌اند يا اشتباه از نسّاخ اصل رجال كشى يا نسّاخ اختيار شيخ طوسى از رجال كشى مى‌باشد. همه اين احتمالات وجود دارد، و به هر حال احتمال قوى اين است كه اين روايت مربوط به عباد بن كثير باشد. [مؤيد فرمايش استاد مدظلّه آن است كه عبّاد بن كثير در كتب عامه به عنوان متعبد و زاهد شناخته شده است: «عباد بن كثير يذكر بزهد و تقشف و عبادة» و اين امر در باره عباد بن صهيب در منبعى ذكر نشده است (تهذيب الكمال، ج 14، ص 145و نيز حاشيه ص 148 به نقل از أبى زرعة و ص 149 به نقل از يعقوب بن سفيان در المعرفة و التاريخ، ج 3، ص 140. در روايت كافى، ج 1، ص 400، نيز عبّاد بن كثير به عابد اهل البصرة توصيف شده كه از جهاتى به روايت مورد بحث شبيه است.]

صاحب قاموس الرجال خود فرموده‌اند كه شايد اختلاف بين كلينى و كشى از اختلاف در تعيين مراد از عباد بصرى ناشى شده باشد، كلينى آن را ابن كثير دانسته و كشى ابن صهيب، بلكه ممكن است مدرك اصل رجال كشى و رجال شيخ
و برقى هم بر عامى بودن وى همين روايت باشد كه اشتباهاً بر عباد بن صهيب تطبيق شده است.

بنابراين با وجود اين احتمال چگونه مى‌توان ظاهر كلام نجاشى در امامى بودن عباد بن صهيب را تخطئه كرد؟ بنابراين وقتى احتمال مى‌رود كه نسبت وى به عامى بودن مبنى بر اجتهاد علماء بوده كه نادرست است، ديگر ظاهر كلام نجاشى معارض ندارد.

با اين حال امامى بودن عبّاد بن صهيب هم مسلّم نيست، هر چند پاره‌اى مؤيّدات بر آن وجود دارد، همچون روايتى كه در تأويل آلايات وارد شده كه ملكى به نام محمود بر پيامبر نازل شده كه در ميان دو شانه وى نوشته شده بود: «لا اله الاّ الله، محمّد رسول الله، على الصديق الاكبر» [تأويل الآيات، تفسير آيه 19 از سوره حديد، ص 639 (چاپ جامعه مدرسين)] اين تعبير هم كه يك نحو ردّى بر صديق بودن ابوبكر است، مؤيّد عامى نبودن وى است. به هر حال روايت يا موثقه است يا صحيحه.

بررسى راه‌هاى ديگر براي اثبات وثاقت عباد بن صهيب

آقاى حكيم از راه ديگر خواسته‌اند سند را تصحيح كنند. آن راه اين است كه اين روايت را احمد بن محمد بن عيسى از حسن بن محبوب از عباد بن صهيب نقل مى‌كند. و چون احمد بن محمد بن عيسى، برقى را به جهت روايت از ضعفاء از قم بيرون كرد، بنابراين به عقيده احمد بن محمد بن عيسى، حسن بن محبوب از ضعفاء روايت نمى‌كند.

راه ديگر اين است كه حسن بن محبوب از اصحاب اجماع مى‌باشد و مشايخ اصحاب اجماع ثقات هستند و يا لااقل روايات اصحابِ اجماع معتبر است.

ولى هر دو راه ناتمام است.

امّا راه اوّل: هر چند مشهور است كه احمد بن محمد بن عيسى، برقى را به خاطر روايت از ضعفاء از قم بيرون كرد، ولى اين مطلب صحيح نيست، و از بدفهمى عبارت ابن غضائرى در ترجمه برقى ناشى شده است.

ابن غضائرى مى‌گويد: «طعن القميون عليه، و ليس الطعن فيه، انّما الطعن فى من يروى عنه، انّه كان لايبالى عمن أخذ على طريقة اهل الاخبار، و كان احمد بن محمد بن عيسى ابعده عن قم، ثم اعاده اليها و اعتذر اليه» [خلاصه علامه، ص 63؛ رجال ابن داود، ص 421. در توضيح كلام استاد مد ظله بايد دانست كه ظاهر عبارت ابن غضائرى اين است كه قميان (كه احمد بن محمد بن عيسى را قطعاً شامل مى‌گردد) در خود برقى طعن كرده‌اند و ابن غضائرى در مقام دفاع، طعن را متوجه مشايخ وى مى‌داند، پس جمله «وليس الطعن فيه ... على طريقة اهل الاخبار» جمله معترضه است «و كان احمد بن محمد بن عيسى ...» به اصل مطلب باز مى‌گردد.]

برخى گمان كرده‌اند كه «و كان احمد بن محمد بن عيسى ابعده عن قم» به جهت «فانه كان لايبالى ...» بوده است، در حالى كه اينها به هم ربطى ندارد، بلكه علت اخراج برقى از قم اتهام غلو بوده است؛ چون در روايات وى، مضامينى ديده‌اند كه آن را غلو دانسته‌اند و خودش را هم غالى خيال كرده‌اند و به جهت حساس بودن مسأله او را اخراج كرده‌اند.

بنابراين ما دليلى نداريم كه احمد بن محمد بن عيسى تنها از ثقات روايت مى‌كند و اصلاً از هيچ راوى ضعيفى روايت نكرده است.

پس از اين طريق نمى‌توان وثاقت عباد بن صهيب را ثابت كرد.

راه دوم نيز مبتنى بر قبول وثاقت مشايخ اصحاب اجماع يا اعتبار روايات آنها است كه ما آن را قبول نداريم و تنها وثاقت مشايخ ابن أبى عمير و صفوان و بزنطى را پذيرفته‌ايم.

ادامه مطلب

مبحث هشتم

در ضمن بحث نگاه به اهل ذمه و کفار

روايت سكونى با اين سند نقل شده است:

على بن ابراهيم عن أبيه عن النوفلى عن السكونى عن أبى عبدالله(ع) قال قال رسول الله(ص) لا حرمة لنساء أهل الذمة أن ينظر الى شعورهنّ و أيديهنّ. [وسائل، ج 20، ص 205، ح 25440، ابواب مقدمات النكاح، ب 12، ح 1، و جامع الاحاديث، ج 20، ص 285، ح 921، ابواب جملة من احكام الرجال و النساء الاجانب، ب 4، ح 1]

در سند روايت، سكونى و نوفلى محل بحث مى‌باشند.

روايات سكونى به تصريح شيخ طوسى در عُدّه مورد عمل اصحاب مى‌باشد، البته به شرط عدم معارضه با فتاوا و روايات اماميه، و از اين مطلب اعتبار سكونى ثابت مى‌گردد.

غالب روايات سكونى هم از طريق نوفلى رسيده و كتاب او را نوفلى روايت كرده، پس از عمل به روايات سكونى، معتمد بودن نوفلى هم ثابت مى‌گردد.

ادامه مطلب

مبحث هفتم

بيان حدّ اعلاى جواز نظر در روايت يونس بن يعقوب

1. متن روايت

«على بن الحسن بن فضال عن محمد بن الوليد و محسن بن احمد جميعاً عن يونس بن يعقوب قال سألت أبا عبدالله(ع) عن
الرجل يريد أن يتزوج المرأة و احب أن ينظر اليها قال تحتجز ثم لتقعد وليدخل فلينظر. قال: قلت تقوم حتى ينظر اليها؟ قال: نعم، قلت: فتمشى بين يديه قال: ما أحب أن تفعل»

2. سند روايت

اين روايت موثقه است. كتاب على بن حسن بن فضال از كتب مشهوره است و هيچ وقت شيخ و ديگران در اين كتاب شبهه نكرده‌اند.

محمد بن وليد ولو متكرر است در اسانيد، ولى آن كه على بن حسن بن فضال از او نقل مى‌كند، محمد بن وليد خزاز است كه ثقه و معتبر است.

يونس بن يعقوب هم از معاريف ثقات است.

ادامه مطلب